۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

یکی بود یکی نبود...

 
یکی‌ بود، یکی‌ نبود، یه جوونی‌ بود که وقتی‌ ۱۷ سالش بود میخواست بره دانشگاه دکتر بشه.

اما یه روز اونا بهش گفتن الان اسلام در خطره، به تو احتیاج داره تا نهالشو آبیاری کنی‌! بیا به جای دانشگاه بریم جنگ. یه کلید پلاستیکی انداختن گردنش گفتن این کلید بهشته، شهید که بشی‌ با این, در بهشت به روت بازه. هنوز ۱۸ سالش تموم نشده بود که یه شب مهتابی که از زمین و آسمون آتیش میبارید، رفت روی مین. بووووم، درد داشت، میسوخت اما اونا کمکش نکردن، یعنی‌ اصلا قرار هم نبود کمکش کنن، فقط تند تند با چکمه‌های سنگین و سیاهشون از روی بدن داغونش رد میشدن که برن و قدس رو از راه کربلا آزاد کنن!……….

.سالها گذشت، قدس که آزاد نشد هیچ، حتا کربلا هم ککش نگزید…..اونا که نه تونسته بودن قدس رو آزاد کنن و نه کربلا، اسم اون جوون رو گذاشتن مفقودالاثر!

هی‌ سالها گذشت………، تو تمام این سال‌ها اونا به اسم اون جوون دزدیدن….، زدن….، بستن….، کشتن……..اونا خشتک مردم رو به نام اون مفقود الاثر در آوردن، جیبشونو خالی‌ کردن و فرستادن برای کسانی که قهرمان ملیشون قاتل همون جوون مفقودالاثر بود…..اما تو تمام این مدت جسد اون داشت زیر خروارها خاک میپوسید.

بیست سال بعد، یه روز آفتابی، زیر گرمای خفن جنوب، یکی‌ از اونا, جوون مفقودالاثر رو پیدا کرد، خودشو که نه……فقط چند تا از استخوناشو! اونا درش اوردن، با سلام و صلوات عین شکلات پیچیدنش تو زرورق، فرستادنش اون دور دورا به تهران، اسمش رو هم عوض کردن, گذاشتن؛ شهید گمنام/۱۸ ساله!

چند روز بعد, روی دست, کشون کشون بردنش عین علم امام حسین به زور چپوندنش وسط دانشگاه!

فکرشو بکن، بعد از ۲۰ سال،آخر اونا فرستادنش دانشگاه!

-------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ. ن. به نظر شما اون جوون شهید شده یا قربانی؟

پ. ن. دوم. اگه شما جای اون جوون بودین و بعد از بیست سال دشمن بعثی میشد ملت دوست و برادر, به اونا چه فحشی میدادین ؟

هیچ نظری موجود نیست: