نوروز ايرانی در آيينی ايرانی
بخش نخست
بياد نوروز های سالم و نيک و سرشار از نشاط دروان کودکی و جوانی ما
**************************
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهـــــــــارا شــــور شيـــــرینم برانگیز شـــــــــرار عشـــــق ديــــرینم برانگیز
هـنـــــــــــوز اینجا جوانی دلنشین است هـنـــــــــــوز اینجا نفس ها آتشین است
مـــرا چون رعد و توفان خشمگین کن جـهـــــان از بانگ خشمم پر طنین کن
مبین کاین شاخه بشکسته خشک است چــو فردا بنگری ، پر بید مشک است
بار ديگر نوروز در آستانه ی در ايستاده، سنتی ژرف و زيبا و چند هزار ساله و يادگار نياکان پاکمان. چرايی و چگونه باشی نوروز را نخست از کتاب «التفهيم» بيرونی خوارزمی، يا ابو ريحان بيرونی می آورم که قلمی ساده و شيوا و نثری سحر انگيز دارد، با يک فارسی خيلی نمکين و قشنگ: (نوروز) نخستين روز است از فروردين ماه و زينجهت روز نو نام كردند، زيراك پيشانی سال نو است، و آنچه از پس اوست ازين پنج روز، همه جشن هاست. و ششم فروردين ماه، نوروز بزرگ دارند، زيراك خسروان بدان پنج روز حقهاي حشم و گروهان بگزاردندی و حاجتهای روا كردندی، آنگاه بدين روز ششم خلوت كردندی خاصگان را. و اعتقاد پارسيان اندر نوروز نخستين آنست كه اول روزی است از زمانه، و بدو فلك آغازيد گشتن.
................................................................................
بــوی خــــرد گــــرايـی می آيــــــد!
سخن از نوروز است، سنتی زيبا و معنوی. سنتی با پيشينه ای چند هزار ساله و ملی، يادگار نياکان. اما نه آنگونه که بود و بايد باشد. طبيعی هم هست که طبيعی نباشد! وقتی دلخوشی نيست، وقتی بجای آوای نی و دَف و چنگ و چغانه صدای شکوه از ستم ها و گرفتاری ها است، وقتی غم نان وجود دارد و اندوه از آسمان می بارد، وقتی پايوران حکومت ميهن ات به جای برگزاری اين شاد خواری ملی، مستهجن ترين ناسزا ها را به نياکان ات حوالت می دهند، روشن است که ايران اشغال گشته و گرفتار و مردم دربند آن در چه حال و روری هستند. با اينهمه نکبت اما دل قوی داريم که ايستادگی همچنان هست، و مردم ما هنوز هم نوروز را جشن می گيرند. پاره ای از فرهنگوران اما همچنان نگران، که مباد اين يادگار ها از ياد رود، که امروز ماندگاری هويّت ملی ـ تاريخی ما در گرو نگهداشتن همين سنن نياکانی است
آنان برای فروزان تر کردن آتش مقاومتی که در سينه و دل مردم ما است، از زيبايی های اين سنت می نويسند، و از معنويّتی که در هر يک از سمبل های نوروزی وجود دارد. اين خيلی خوب است! اصلآ نفس بازگشت اين به اصطلاح روشنفکران به کيستی تاريخی و آموزه های ملی جای بسی خوشحالی است، حال اين کيستی ملی را هر کدام از ظن خود به هر شکلی که می خواهند تفسير کنند. اگر به سهم خود خوشحالم، برای اين است که بسياری از اين گراميان تا همين چند سال پيش تا حتی سخن از ملی بودن و هويّت ملی داشتن را هم مايه ننگ و عقبماندگی می دانستند. حال پدافند آنها از هويّت ملی نه تنها جای خوشحالی که جای سپاسگزاری هم دارد. نگارنده که از اين بابت از تمامی اين سروران سپاسگزاری می کنم
با اينهمه اين ميان باز يک رند بازی وجود دارد. البته من با مراد کوبيدن کسی به اين رند بازی خنک اشاره نمی کنم، بل که در اين مبحث خجسته و فرخنده، با بهترين آرزوی های درونی برای همه ی هم ميهنانم، می خواهم حتی به گونه ای با اين سروران رند، احساس همدردی هم بکنم.
اين بی مزه بازی اين است که بيشتر اين بزرگواران، برای نشان دادن زيبايی های نوروز فرخنده، رج زده و بی اشاره ای حتی کوتاه به نوروز های زيبايی که خود ديده اند، شال و کلاه کرده، يک سره به عهد باستان سفر کرده و بيجا با سوزاندن پيه مغز خود از عهد باستان سند و مدرک می آورند. در حاليکه اصلآ نيازی به اين سفر های بيهوده و دور و دراز تاريخی نيست. چرا نبايد از مشاهدات و تجربيات شخصی خود بگوئيم!
مگر نوروز هايی که خود ديده ايم نوروز نبودند! برای بيان چگونه بودن نوروز و شرح زيبايی های آن ما پير ها که ديگر نيازی به دور تر رفتن از زمان عمر خود نداريم. هم اينکه ما چگونه بودن يکی از نوروز هايی را که با ديدگان خود ديده ايم را شرح دهيم، چگونه بودن يک نوروز راستين را نيک بيان کرده ايم. نوروزی هايی که از آنچه که در کتابها است بسيار زيبا تر و پر شکوه تر بوده، و همين شهادت ما می تواند برای نسل جوان از هر سند و کتاب و کتيبه ای معتبر تر باشد
از اينها گذشته، در گذر ايام ما ديگر پس از هزاره ها به لحاظ شيوه زندگی اجتماعی آنچنان دگرگون گشته ايم که نه قادر به برگزاری مراسم خود به همان شکل نياکانمان هستيم، و نه اصلآ نيازمند بدينکار. حال ما با امکانات پيشرفته ای که در اختيار داريم، دستمان خيلی باز تر از ايرانيان عهد باستان است. خيلی هم بهتر و با شکوهتر از آنان می توانيم اين جشن های سنتی را برگزار کنيم
نگارنده خود نوروز هايی را ديده ام هزار بار زيبا تر از آنچه خوانده ام. ما تا پيش از استقرار اين حکومت انيرانی با شکوه ترين نوروز ها را بر گزار می کرديم. شرح روشن حتی يکی از آن ها که خود شخصآ ديده ايم و در آن شرکت داشتيم هم به هر آنچه که فقط در کتابها نوشته شده خواهد ارزيد. پاره ای اما حاظر نيستند حتی کلامی از آن نوروز های زيبا به ميان آورند، مبادا که تبليغی برای نظام گذشته باشد و تأييدی بر اشتباه بودن پيرويشان از ملا ها و شرکتشان در آن فتنه ی ايرانسوز. حيف که همان پاره از هم ميهنان ما تنها بخاطر عدم پذيرش يک اشتباه، خود را ناگزير می سازند که تمام عمر حتی به خودشان هم دروغ بگويند، و همه ی زيبايی های زندگی خود را هم بيالايند، حتی زيبا ترين خاطرات زندگی خود را
پيروی از ملا های لعنتی بعضی از اين طفلکی ها را به اندازه ای شرمگين و محدود ساخته که جدآ گاهی دل آدمی به حالشان می سوزد. اينان تمام زيبايی های زندگی خود را هم سانسور می کنند. توجه هم ندارند که با ارائه ی چنين تصويری سراسر سياه و زشت از گذشته، بيش از آنکه به آن نظام صدمه خورده و سقوط کرده صدمه زنند، به خود آسيب می رسانند، بگونه ای که نادانسته حتی به نوعی انسانيّت خويش را هم به زير پرسش می برند. می گويند تا پيش از انقلاب که زمين و زمان پر از زشتی و پليدی بوده، هميشه هم گرسنه و گرفتار و گريان بوده اند. در انقلاب هم که در ميانه بلوا و خونريزی، و در کار به آتش کشيدن کشور و خانه و کاشانه خود
پس از پيروزی انقلاب شکوهمند شان هم که جنگ بوده است و آژير وضعيت قرمز و حملات هوايی و بمباران. رژيم جديد خود آورده هم که به قدری فاشيستی بوده که با بند و تازيانه و زندان ايران را برايشان غير قابل زندگی کرده. در نهايت هم مجبور به فرار شده اند و آوارگی. پس اينجا اين سئوال طبيعی پيش نمی آيد: «کسانی که تمام عمرشان آنچنان نکبت بار گذشته که شخصآ حتی يک لحظه هم خوشی و زيبايی را تجربه نکرده اند، پس آخر اين انسانهای فلکزده اصلآ چگونه می توانند زيبايی ها و جاذبه های زندگی را بشناسند!»؟ بگذريم
باری، درست است که سه دهه بيشتر از سقوط ايران سپری نشده، که اين زمان هم در تاريخ حتی از زمان يک چشم بر هم زدن هم کوتاه تر است، اما رژيم روضه خوان ها در همين کوته زمان ميهن ما را آنچنان به عقب بازگردانده که بلحاظ ظواهر مدنيّت، ما دوباره به روزگار پيش از کشف حجاب و حتی پيش از مشروطه بازگشته ايم. وارون تمام جوامع بشری هم که بطور طبيعی در حال پيشرفت هستند، رژيم عهد غارنشينی حاکم بر ايران جامعه ما را روز به روز بيشتر به عقب باز گردانده. يعنی اين نظام کاری کرده که بجای اينکه پدران و مادران به دوران آزاد تر و پيشرفته تر فرزندانشان در امروز غبطه خورند، امروزه اين جوانان اسير ما هستند که به دوران آزاد و شاد و سالم و سرشار از شور و نشاط مادران و پدران خود رشک می برند! آزادی های فردی و اجتماعی که ما داشتيم، برای جوانان امروزی شايد مانند خواب و رويا و اصولآ غير قابل باور باشد.
نگارنده بار ها اشاره کرده ام که نسل ما از آن نسلهای استثنايی در تاريخ است. نسلی که به تنهايی به اندازه شايد بيش از پنجاه نسل گرگونی مثبت و منفی و نشيب و فراز تاريخی ديده. دوران ما يکی از تلخ ترين و در عين حال سرنوشت ساز ترين دوران طول تاريخ اين ملت کهن بود و همچنان هم هست.
از اينروی، هر يک از ما به تاريخی مستند و گويا می مانيم. ما رفتنی هستيم و دير و زود هم دار فانی را وداع خواهيم گفت، اما تاريخ اين کشور و ملت ايران مردنی نيست. ايران بدون ما هم خواهد ماند. انقلاب اسلامی تاريخ ما را از مسير اصلی خود منحرف ساخت، پس از ما معلوم نيست که اين کشور و ملت کارشان به چه دشواری ها خواهد کشيد. آنچه می تواند در سختی های آينده بکار فرزندانمان آيد، همين آگاهی های ما و نوشتن غير مغرضانه مشاهداتمان است.
چه که آنان اگر گذشته کشور خود را خوب بشناسند، ريشه ی مشکلات خود را شناخته و با اين شناخت، طبعآ مشکلات ميهن خود را آسان تر حل خواهند کرد. وظيفه انسانی و ملی به ما حکم می کند که مشاهدات و تجربيات تاريخی خود را بی کم و کاست برای تاريخ ميهن و نسلهای آتی آن بجای گذاريم. اين نوشته های ناب و دست اول کار پژوهشگران نسلهای آتی را هم برای شناخت گذشته تاريخی ملت خود بسيار آسان تر خواهد کرد. آنها ديگر چون ما مجبور نخواهند بود که برای رسيدن به حقيقت هر رخداد کوچک تاريخی، چشم خود را از تحقيق و بررسی کور کنند. تاريخ علمی است که در آن هر چيز کوچکی ارزش اساسی دارد. حتی ساده ترين مشاهدات نسل ما هم برای آيندگان مهم خواهد بود، و يک گواه تاريخی.
باری، آنچه به اين نوشته مربوط می شود، نگارنده قصد دارم بجای کند و کاوی تاريخی، نوروز های خود ديده را شرح دهم. تا جوانان مپندارند که نوروز سنتی زيبايی ويژه ايرانيان عهد باستان بوده. خوب است که آنها بدانند پدران و مادرانشان اين سنت را در بسياری از زمينه ها حتی از کهن ايرانيان نيز پر معنويّت تر و با شکوه تر برگزار می کردند. نوروز هايی که نگارنده ديده ام اينچنين بوده. يعنی به جهات زيادی خيلی از آنچه در کتابها خوانده ام پر جاذبه تر و زيبا تر و شکوهمند تر بوده.
نوروزانی که برای نسل جوان امروزی شايد باورناکردنی باشد. اما براستی چنين بوده. باز هم می تواند باشد، بايد هم باشد. فقط کمی همدلی و دلاوری لازم است. مراد راستين و آماج اين قلم هم از شرح چگونگی برگزاری اين آيين بزرگ ملی در گذشته، در حقيقت همين برانگيختن انگيزه و کنش در جوانان است. در اين راستا اگر با اين نوشته توانسته باشم که حتا به يک جوان هم ميهنم هم فقط کمی انگيزه و اميد داده باشم، به آنچه می خواهم رسيده ام و بدان افتخار خواهم کرد.
من هيچ دلم نمی خواهد وقتی مردم، ميهنم نيز بميرد. ايران بايد باشد. ما اگر هم اشتباه کرده ايم، بايد شرف نقد از خود را داشته باشيم. اگر در جوانی خوب نزيستيم و نتوانستيم به سرفرازی ميهن خود کمک کنيم، دستکم در اين سالهای پيری ديگر با شرافت و راستکردار و درست گفتار باشيم. به خود روا مداريم که با نيرنگ و زشتی از اين دنيا رويم. و اين فقط در گرو شهامت اخلاقی ما است.
من بی شعار و از ژرفای دل می نويسم که اينک پس از آزادی ميهنم، بزرگترين آرزويم اين است که پس از َمرگم، نامم به زشتی برده نشود. از اين رو است که اخلاقآ در گفتار و نوشتار هايم پيوسته شرف گوهر حقيقت را فراچشم دارم، ولو که در آن صد ضرر برايم باشد. من خود را يک ايرانی پاک باخته می دانم. جز ميهنم ديگر چيزی برايم باقی نمانده تا نگران باخت آن باشم. حال ديگر عشق و عمر و آرزو و شهوت و نام و فکر و احساسم ... همه ايران است و ديگر هيچ . [[ کدبان امير سپهر – جانا سخن از زبان ما می گويی ح-ک]]
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هـــوس قمــــــــــــار دیگر
تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی
نه چو روسپی که هر شب کشد او بیار دیگر
همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر
پس، آنچه خواهم نوشت يادگار کوچکی خواهد بود برای فرزندان آينده ی ايران که گذشته ی خود را نيک و روشن بشناسند. من اين نوشته را در نيمه شب های غربت و تنهايی، بياد آن روز های سالم و پرنشاط می نويسم.
با اين اميد که کسی پس از مرگم، به خاطر اينکه در فکر نسلهای آتی هم بوده و آنانرا نيز چون فرزندانم از جان شيرين بيشتر دوست می داشته ام، شاخه گلی بر گورم بگذارد. انتظار ديگرم اين است که اين نوشته را با دل بخوانيد که دل درون آن نهفته است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
راز ماندگاری نوروز
نيابوم اهورايی ما تا کنون بلا های زيادی را از سر گذرانده، فتنه هايی بنيان کن که بی شک حتی يکی از آنها هم می توانست هويّت هر ملتی را تار و مار کند. اين ملت اما تار و مار که نشد هيچ، بلکه با از سر گذراندن يکی پس از ديگری آن زلزله های تاريخی، دشمنان مهاجم خود را هم يکی پس از ديگری با حل کردن در کوره ی فرهنگ خود از نظر کيستی و منش، کاملآ تار و مار کرد.
بدانسان که هر دشمنی که بدين ملک تاخت، اندکی زمانی بعد، آنچنان تحت تأثير خلق و خوی اين مردم شکست خورده قرار گرفت که با مدرک سازی برای اجداد غير ايرانی خود، در صدد چسباندن نژاد و هويّت آنان به ايرانيان اصيل بر آمد.
بنابر اين، هر دشمنی که بر ملک جم تاخت، در انتها بازنده شد. اين تاخت و تاز ها البته تغييراتی را در شيوه ی زندگی و باور های اين ملٌت بوجود آورد، اما به دست خود اين مردم نه دشمنانش. اين دگرگونی ها را خود عنصر ايرانی بود که از پس هر شکستی، در ابتدا از ترس و بعد هم از روی تکرار و عادت بوجود آورد. مانند قرآن بر سفره ی نوروز نهادن، سرکه بر جای شراب نشاندن و درهم آميختن سرود های حماسی با مداحی برای علی و عباس در زورخانه ها و دهها و صد ها از اين گونه کارها.
هر چه بود و هست، گر چه اين ايرانی ديگر همانی نيست که بود، چنانچه اما به اجبار هم ارزشهايی را پذيرفته، و بعضی شيوه های ناپسند را هم در طول زمان بعنوان ارزش قبول کرده، همچنان اما ايرانی مانده. نه مسلمانی اين ملت به ديگر مسلمانان شباهتی دارد، نه مقدونی گشته است، نه مغول و نه ترک و نه تازی... ايرانی اگر منحط و بد هم که شده، بدی هايش شباهتی به دشمنان مهاجمش ندارد، حتی اين زشتی های او هم از جنس دگری است. علت ماندگاری ايرانی هم با همه ملتهای ديگر تفاوت دارد، که تداوم اين هويّت مستقل هم وارون ديگر ملتها، صرفآ ناشی از شجاعت سردارانش در ميادين جنگ نيست.
راز ماندگاری اين ملت در غنای فرهنگی اوست. فرهنگی ژرف، پر شور و پر رمز و راز و سحرانگيز. ايران و فرهنگ مردم آن به سياره ای سوزان می ماند که هر که در آن افتاده در اندک زمانی سوخته و به بخار مبدل شده، حتی سخت جان ترين و بی فرهنگ ترين خونريزان تاريخ. شايد زيبا ترين و عارفانه ترين تعريفی که تا کنون از فرهنگ ما بدست داده باشند، تشبيه آن به يک تار بوده. تاری آنچنان خوشنوا و جادويی که هر قومی که زخمه ای بدان زده، خود مفتون و شيدای نغمات دل انگيزی گرديده که از اين تار سحر انگيز برخاسته.
با وجود اينکه اساس اين فرهنگ بر استعاره ها و اسطوره ها استوار است، که هرکدامی از آنها هم به تنهايی خود جهانی از معنا و دنيايی سرشار از زيبايی و معنويّت است، ليکن چنانچه بخواهيم از ميان تمامی جلوه های اين فرهنگ کهن فقط يکی را برکشيده و آنرا اصلی ترين نماد و نمود ماندگاری اين فرهنگ معرفی کنيم، بی هيچ ترديدی بايد به سراغ نوروز رويم.
نوروز، نمادی که خود نمود همه ی نماد ها است. نماد عالم است و هر چه در او است. نماد هستی و پيدايش همه ی کائنات، زمين و آفرينش انسان و طبيعت است. نماد مهر است و دوستی و عشق. نماد رويش، سبزی، رشد، باروری، شکوفايی، تداوم هستی انسان و کيوان و خورشيد و هوا و آب و باد و خاک. نماد زندگی است، عشق به انسان، به طبيعت، به زيبايی ها و جلوه های پر جاذبه ی هستی. نماد نور و روشنايی است و نماد انسان و انسانيت و ياری و دستگيری.
کوته اينکه، اگر کسی خواهان شناخت اين فرهنگ باشد، پيش از هرچيزی بايد نوروز را بشناسد، و چنانچه فقط همين را خوب شناخت، مادر و ريشه ی اين فرهنگ را شناخته است. نوروز به مثابه زمين و دشت اين فرهنگ است، با خورشيدی جانبخش چون خورشيد دشت ارژن، رود هايی پر آب چون کارون و کرخه و جيحون و ارس، و خاکی حاصلخيز چون خاک خراسان و لرستان و دشت آزادگان و کردستان و آذر آبادگان، که تمامی محصولات فرهنگی اين ملت در اين پهن دشت سحر انگيز و پر برکت کاشته شده، سبز و بارور گشته، شکوفه کرده و به بر و ثمر رسيده است
پس، بيجا نيست چنانچه بنويسيم هر که اين سرزمين و فرهنگش را دوست می دارد، نخستين گام شناخت همين نوروز است. برای آشنايی با اساس و فلسفه وجودی آن هم، مطالعه و بررسی متون تاريخی و آثار بجای مانده از ايران عهد باستان کاری شايسته است. اين کوشش همچنين به ما کمک خواهد کرد که با مفهوم معنوی و ژرف سمبل های اين سنت اجدادی نيز آشنا گرديم.
مراد اين نوشته اما صرفآ چگونگی برگزاری يک شادخواری است. نشان دادن اينکه نوروز را امروز چگونه می توان برگزار نمود. برای اين مهم هم هيچ مرجع و مدرکی را مستند تر از خود ما پيران و ميانسالان نمی شناسم. باور هم دارم که چنانچه ما فقط به شرح مشاهدات خود از يک نوروز در فضای آزاد اجتماعی قبل از آن فتنه بپردازيم، بزرگترين خدمت را به جوانانی کرده ايم که تنها نوروز های قدغن جمهوری انيرانی روضه خوان ها را ديده اند.
گرچه امروزه در اثر ستيز رژيم با هر آنچه رنگ و بوی ملی دارد، ديگر حتی چگونگی شيرجه در آب استخر و خريد ليمو عمانی از بقال سرکوچه و ليف و صابون در حمام زدن مردم ما هم رنگ و بويی سياسی بخود گرفته، ليکن شرافتآ ما ديگر در نقل هر چيزی از گذشته، تعصب و ايدئولژی را داخل نکنيم. دستکم اين حقيقت را انکار نکنيم که نظام گذشته هر کمبودی که داشته اما در ملی بودنش و اينکه بلحاظ گوهری يک نظام ايرانی بود، ديگر جای بحث وجود ندارد. نسل ما در ايران آن نظام، نوروزهايی را ديده که هزار بار از آنچه در تاريخ است با شکوهتر وزيبا تر بوده.
تازه، اين در حالی بوده که امکانات ما در سه دهه ی پيش، از امروز خيلی کمتر بود. همان امکاناتی که نياکان ما يک از هزار آنرا نيز نداشتند، امکاناتی مانند وسايل مدرن و بی خطر آتش بازی رنگی با هزار نقش، لامپهای رنگی الکتريکی، بلندگوهای چند هزار وات و اکو و راديو تلويزيون و سالن های سرپوشيد و هزاران امکانات ديگر.
پس ما نه ديگر می توانيم که مراسم باستانی خود را به درستی همانند نياکان بی امکانات خود برگزار کنيم و نه اصلآ نيازمند اين کارهستيم. نوروز امروز ما با توجه به امکانات موجود می تواند خيلی هوشربا تر و پر معنويّت تر برگزار شود، چنانکه در پيش از انقلاب چنين برگزار می شد و اميد که با آزادی ايران از دست ضحاکيان، از آنچه هم که ما ديده ايم شکوهمند تر برگزار گردد.
از اينرو است که نگارنده بجای کند و کاو در تاريخ کهن، برای چگونگی برگزاری اين شادخواری، می خواهم در اندازه ی توان قلم و حوصله ی خود، به تشريح نوروز هايی جادويی بپردازم که خود ديده و از آن ها نهايّت لذت را برده ام، نوروزانی که از هريک از آنها دهها خاطره ی خوب و پر جاذبه دارم. پيش از آغاز اما لازم است اين را بنويسم که آنچه خواهم آورد، صرفآ شرح مشاهدات شخصی است. پس، اينکه آيا چگونگی برگزاری اين نوروز ها با نوروزان عهد باستان يکسانی داشته يا نه، و اگر داشته تا چه اندازه؟ ابدآ منظور اين نوشته نيست.
بازگو حالی از آن خوش حال ها
تا زميـــن و آسمـــــان خـنــــدان شود ....... عقل و روح و دیده صد چندان شود
به نيمه ماه اسفند که می رسيديم همه چيز ديگر در اوج عطوفت و زيبايی بود. نه فقط زمين و هوا و طبيعت، که زمان و فضا و طريقت آدميان نيز تازه و دوست داشتنی می شد. گويی آن بهار نيکوچهر و لطيف نه فقط به جنبندگان عالم هستی که به سنگ و کلوخ سخت و بی جان هم دل و جان و روح می بخشيد و آنها را نيز مهربان می کرد. باورت نمی شود! در بهاران ما راه که می رفتی زير پای خودت بجای درشتی و سختی، ظرافت و نرمی پرنيان را حس می کردی. شايد هم ما آن اندازه خوب و با عطوفت می شديم که حتی سختی ها را هم نرمی حس می کرديم.
بهار که فقط بهار طبيعت نبود، آن بهار، بهار انسانيّت هم بود. انسانهای ايرانی، ملتی که در درازنای تاريخ دراز خود هماره نسل پس از نسل از همان زمان شيرخوارگی در گوش هوشش خوانده بودند که ای فرزانه فرزند! بهار فقط بهار طبيعت نيست. بهار يعنی تو! تو هستی که بايد دل و جان از چرک بشويی و نو آدمی شوی، که چرکين دلان را نه بهاری است و نه نوروزی.
گفته بودند نوروز يعنی از بند اهريمن رستن. پليدی از درون زدودن و پاکيزه روان گشتن. خود را شست و شوی دادن و پاکيزه تن شدن. جامه نو پوشيدن. دل را به فروغ ايزدی روشن کردن و از درون و برون تازه شدن. مهربان گشتن. با همه آشتی کردن. ديگران را دوست داشتن. بی کسان و مستمندان را ياری دادن. با گل و شيرينی به ديدار بيماران رفتن. با سيگار و پاکت تخمه و آب نبات ديوانه خانه رفتن و چند ساعتی پاک خود را به ديوانگی زدن. گوشت قربانی در ميان فقرا قسمت کردن. برای يتيمان لباس نو و برای بيوه زنان بی در آمد آذوقه خريدن، با همه مهربان بودن و به همه لبخند زدن... خلاصه چه بنويسم ای فرزند! که آنچه تو در تاريخ عهد باستان خوانده ای را من سالها و سالها خود به چشم خويشتن ديده و آنرا زندگی کرده ام.
خانه تکانی
آنچه پيش از هر چيزی در راه بودن نوروز را نويد می داد خانه تکانی بود. تقريبآ هيچ خانواده ای را نمی شد يافت که پيش از نوروز، دستی بر سر و روی درون و برون خانه خود نکشد. از ميانه دی ماه يا اوائل بهمن خانمها شروع به گردگيری کلی خانه خود، خريد و دوخت پرده های تازه و يا شستن پرده های قديمی می کردند. ديدن چوب پرده های خريداری شده در دست خانمها و يا آقايان در خيابانها هم از نشانه های نزديکی نوروز بود. به خانه هر دوست و فاميل که می رفتی کدبانوی خانه را در حال خانه تکانی و شستن و رفتن و نو کردن می ديدی. يا پشت چرخ خياطی در حال دوختن پرده و احيانآ پيراهنی نو برای خود و حتی رويه برای لحاف ها و بالش ها. بسياری حتی در آن هوای سرد زمستان فرشهای خود را نيز می شستند.
گويی حتی هر بانوی مکتب نرفته و کتاب نخوانده ايرانی هم از فرهنگ شفاهی و سينه به سينه مادران آموخته بود که اهرمن در چرک و کهنگی می زيد و پليدی را دوست می دارد. اين بود که خاتون ايرانی، بيرون راندن ديو از خانه و ساختن فضايی پاکيزه از پليدی برای شوی و کودکان خود را اولين و مهم ترين وظيفه خود برای استقبال از مير نوروزی می دانست.
از اينرو تا آنجا که می شد همه چيز را شسته و رفته و نو و پاکيزه می کرد، حتی شيشه پنجره ها را. پاره ای خود تمام خانه و يا دستکم اطاق پذيرايی خانه خود را نقاشی می کردند، آنانی هم که از بضاعت مالی بهتری برخوردار بودند، رنگين و زيبا سازی خانه خود را به نقاش ساختمان و کاغذ ديواری چسبان می سپردند. بدين سبب هم حتی از چند ماه به نوروز مانده کار و بار نقاشهای ساختمان سکه می شد. بطوريکه شبانه روز کار می کردند. اگر خانواده ای دير می جنبيد، محال بود که ديگر تا پيش از نوروز نقاش ساختمان پيدا کند.
کمک به ديگر آدميان
بدون شک پر معنا ترين و انسانی ترين سنتی که در زمان دبستان و دبيرستان ما وجود داشت، سنت خريد رخت نو برای کودکان خانواده های بی سرپرست و يا نادار بود. اواخر دی ماه که می شد مدير مدرسه به دست هر کدامی از ما يک نامه می داد. روی پاکت نامه هم نوشته شده بود «از طرف انجمن همکاری خانه و مدرسه». ما وظيفه داشتيم آن نامه را به پدر و مادر خود تحويل داده و رسيد آنرا هم بصورت نوشتن جمله ای، نقش مهری، امضايی و يا اثر انگشتی از سوی والدين خود به خانم يا آقا مدير باز گردانيم. نامه مزبور در واقع دعوتنامه ای بود برای اوليای ما برای شرکت در جلسه ای که هدف و وظيفه ی آن جمع آوری کمک نقدی بود به منظور خريد پوشاک بهتر برای دانش آموزان بی پدر و يا بی بضاعت، خريد و تقسيم آذوقه ميان اينچنين خانواده ها و همينطور گرفتن عيدی برای فراش مدرسه که ما او را بابا می خوانديم.
ناگفته نماند که خود حکومت ضد ملی و خائن شاهنشاهی(!) به هدف خريد لباس برای اينگونه دانش آموزان، هر ساله بودجه ويژه ای را در اختيار وزارت فرهنگ قرار می داد. اين بودجه ميان نواحی مختلف فرهنگی تقسيم شده و آن دواير فرهنگی هم بسته به ميزان نياز مدارس، سهميه ناحيه خود را ميان آنها تقسيم می کردند. اوايل مدارس فقط تعداد لباس مورد نياز خود را به وازرت فرهنگ اعلام می کردند و آن وزارتخانه برای کودکان لباس و بسته ای حاوی شيرينی و پول توجيبی برای نوروز می فرستاد. بعد که متوجه شدند لباسهای داده شده دولتی که همگی هم طوسی رنگ و متحد الشکل بود، باعث شناخته شدن کودکان نادار و يتيم شده و موجب خجالت و تحقير آنان گرديده، شيوه کمک را تغيير دادند. بدين سان که ديگر هر ناحيه فرهنگی بسته به نياز، بودجه ای را به هر مدرسه می دادند تا خود مسئولان مدارس لباسهايی رنگارنگ و گم برای دانش آموزان نيازمند خود خريداری کنند.
مدارس اما به جز اين پول، برای گردآوری پول بيشتر، برای کمک گرفتن از اوليای ديگر دانش آموزان هم تلاش می کردند. هدف هم اين بود که هم کيفيّت لباسهای اهدايی را بهتر کنند و هم اينکه به همراه لباس برای کودکان بی پدر و نادار در شب عيد، به خانواده آنان نيز کمک کنند. البته مسئولان مدارس نهايت سعی خود را می کردند که نام و نشانی خانواده ها و کودکان دريافت کننده کمک گم و پنهان ماند که کسی در اين ميان خجالت زده نشود.
بسياری از خانواده ها حتی برنج و روغن و ساير کمکهای جنسی هم به انجمن خانه و مدرسه می دادند که آنان شب عيدی ميان خانواده کودکان نادار قسمت کنند. فراموش کردم که بنويسم اعضای اين انجمن را هم معمولآ چند تنی از پدر و مادر های خير و انساندوست شاگردان هر مدرسه تشکيل می دادند و يکی دو تنی از مسئولان همان مدارس، و اين انجمن بود که مسئوليّت جمع آوری کمک، خريد لباس و تقسيم آنرا بين بی بضاعت ها بر عهده داشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر