۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

وقت شناسی‌ !


وقت شناسی‌ !

در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود..
در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند.
پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم.
انگار همین دیروز بود.
راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت.
به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌، زنا با محارم و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد.
آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد.

در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد.
در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارد که زمانیکه پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی‌ بود که برای اعتراف مراجعه کردم.

نتیجه اخلاقی‌: وقت شناس باشید

--
Mani
Iran Web Host
http://irwhost.com

حج و ايرانيان

 
طبق آمار بانک جهانی در سال 2008 در آمد کشور عربستان سعودي از توريسم و يا بزبان ساده از :
 زيارت خانه کعبه از مسلمين
معادل مبلغ : 29.865.000.000 دلار
يا  ســي مـيـليـارد دلار بوده است.
 
زائرين ايراني که بصورت تمتع يا عمره در همان سال به مکه رفته اند 1.932.000نفر بوده اند که مجموعا مبلغ
4.897.000.000 دلار
يا به عبارتي  دلار 5.000.000.000
در آمد تقديم پادشاه عربستان سعودي کرده اند و درميان تمام کشور هاي اسلامي ، مقام اول را دارا شده اند.
 
نظر باينکه هواپيمائي جمهوري اسلامي قدرت جابجائي اين همه زائر را نداشته است ، شرکت هوايي عربستان قريب به 54 درصد از
زائران ايراني را  خود جابجا كرده است.
 
طبق گزارش مقامات ديپلماتيک ايران در سال 2008 ، ماموران کشور عربستان بدترين و توهين آميز ترين رفتار را با زوار ايراني
داشته اند و ايران از لحاظ توهين ماموران عربستان ، مقام اول را
به خود اختصاص داده است.
 
علماي عربستان در همان سال فتوا صادر کرده اند که ايرانيان شــيـعــه کافـــر هستند !
 
طبق يک گزارش ديپلماتيک ديگر زائرين ايراني ناخواسته ترين و منفور ترين خارجي ها در عربستان محسوب ميشده اند.
 
 با يک حساب سرانگشتي بوسيله پولي که ايرانيان سالانه به عربستان ( دشمن شيعه ايراني ) تقديم ميکنند ميتوان :
تعداد 170.000 مسکن روستائي احداث کرد و يا ميتوان 714.286 فرصت شغلي کشاورزي و يا  200.000
فرصت شغلي صنعتي ، براي جوانان ايجاد کرد و يا ميتوان 10.000.000 متر مربع ساختمان مدرسه و ورزشي
در کشور ايجاد کرد
و يا ميتوان با پول حجاج دو سال يک پالايشگاه مدرن با ظرفيت 75.000 بشكه احداث کرد و يا با پول
5 سال حجاج ايران ، ميتوان ايران را به صادر کننده بنزين مبدل ساخت و ديگر براي واردات بنزين محتاج اعراب نبود.
 
 اما افسوس که با پول حجاج ايراني ، قمار خانه هاي فرانسه توسط شاهزاده گان عربستان ، که انحصار بيزنس حج را در اختيار
 دارند ، آباد ميشوند  و تا رسيدن ايرانيان مسلمان به مرحله فکر کردن در بهينه هزينه کردن .
پول براي نزديــکي به خــــدا ، راه بسيار زيادي در پيــش است.

۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

هفت مورد خطرناک از نگاه گاندی



دیدگاه زیبای گاندی:

 

7 مورد خطرناک!

 

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک می شوند:

 

1- ثروت، بدون زحمت

 

2- لذت، بدون وجدان

 

3- دانش، بدون شخصیت

 

4- تجارت، بدون اخلاق

 

5- علم، بدون انسانیت

 

6- عبادت، بدون ایثار

 

7- سیاست، بدون شرافت

 

دیدگاه زیبای گاندی: 7 مورد خطرناک!

 

این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه‌اش داد


 


--
Mani
Iran Web Host
http://irwhost.com

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

Don't Worry I'm Still Alive

  

دفتر خاطرات 2559 ساله
  548 ق م - يك صبح زيبا
جير جير پرندگان را از پنجره مي‌شنوم. دست و رويم را با گلاب مي‌شويم، لباس بلند و سپيدي بر تن مي‌كنم، گل سفيد رنگ به موهايم مي زنم و گردنبند طلائي زرتشت‌نشان را به گردن مي‌اويزم. امروز روز بزرگي است. امروز من و خانواده‌ام براي نخستين بار از لوح كورش كبير ديدن مي‌كنيم. من تا اين لحظه نه، اما شما اي خوانندگان سده‌ي بيست و يكم، همين لوح را به عنوان نخستين اعلاميه‌ي حقوق بشر مي‌شناسيد. بايد بروم، پدر و مادر و برادرانم صدايم ميكنند:  "بشتاب فارس، دنيا منتظر است." هان، از قرار اسم من فارس است.
 
سال 651- يك روز باراني
باران مي‌بارد. معمولا" وقتي كه مي‌بارد من خوشحالم و خداي بزرگمان اهورا مزدا را سپاس ميگزارم. با باران، دشتهاي پهناور سرزمين من با همه‌ي گونه‌دانه‌هاي خوراكي و همه گونه ميوه‌هاي خوش‌گوار بيش از پيش شكوفا مي‌شود. اما امروز اندوهگينم. امروز شنيديم كه پادشاه‌مان، يزدگرد سوم از دودمان ساسانيان كشته شده است. مسلمانان به كشورم تاخته‌اند. اكنون بايد بروم. دخترم دنيا در گهواره‌اش گريه مي‌كند.
  
حدود قرن هشتم - آسماني به رنگ آبي روشن با تكه‌هائي ابر سفيد
ديروز براي من و همه‌ي ايرانيان روز بزرگي بود. پدرم جعفر برمكي، يك ايراني، وزير خليفه هارون الرشيد، يك عرب، شد. خوانندگان عزيز سده‌ي بيست و يكم، وزير همان است كه شما نخست‌وزير يا معاون رئيس‌جمهور خواهيد گفت. پدرم مي‌گويد:" ما ايرانيان مسلمان شديم اما عرب نشديم. ما ايراني هستيم و همواره ايراني خواهيم ماند." اكنون بايد شتاب كنم. بايد حواسم به مشق تيراندازي سوار بر اسب همراه برادرانم باشد. پدرم تاكيد دارد هرچه برادرانم مي‌اموزند من هم بياموزم. هان، از قرار، اسم من شهرزاد است.
   
قرن يازده- دوازدهم - آسماني بدون ابر
من عروس نظام‌الملك، وزير ايراني ملك شاه سلجوقي، پادشاه ترك‌تبارمان هستم. امروز پدرشوهرم رصدخانه‌اي را افتتاح مي‌كند. من هنوز نمي‌دانم، اما شما خوانندگان عزيز قرن بيست و يكم اين رصدخانه را به عنوان مكاني خواهيد شناخت كه عمر خيام كند و كاوش براي تقويمي تازه را در آن به انجام خواهد رساند. بله، ما ايرانيان هنوز ايراني هستيم، مهم نيست چه كسي بر كشور حاكم است، عرب يا ترك، ايران هنوز ايران است و ايراني هنوز ايراني. هان، از قرار، اسم من آزاده است.
  
حدود قرن سيزدهم - آسماني تيره و تار
چنگيزخان در ايران است.مغولها مي‌كشند، ويران مي‌كنند، غارت مي‌كنند و مي‌سوزانند. خدا مي‌داند چه تعداد از مردم را از دم تيغ گذرانده‌اند. شما اي خوانندگان قرن بيست و يكم خواهيد دانست: 2.5 ميليون. لابد اين آخر دنيا است! اما نه! هيچ چيزي هيچ پاپاني ندارد. هر چيزي آغاز مي‌شود، شكوفا مي‌شود و هنگامي كه پژمرد و به آخر رسيد... دوباره زندگي را از سر مي‌گيرد. اين قاعده‌ي تغيرناپذير جهان و طبيعت است. درست مثل گلدان شمعداني كوچك من بر لبه‌ي پنجره كه از پس بسياري زمستانهاي سخت دوباره در بهار گل داده است. ايران باز جان به سلامت خواهد برد. بهاري ديگر در پيش است.
   
حدود قرن پانزدهم - آسمان بزرگان
اسم من افتخار است. در اتاقم نشسته‌ام و به گذشته و آينده فكر مي‌كنم. كشورم غولهائي در شعر و ادب و فلسفه پرورانده است: فردوسي، سعدي، حافظ، خيام و مولاناي رومي نمونه‌هائي از آنانند. اي خواننده‌ي قرن بيست ويكم، حوصله‌ات سر خواهد رفت. اگر دوست داري اين غولها را بشناسي به ويكي‌پديا مراجعه كن.
  
قرن شانزدهم - آسماني صاف
از پنجره‌ي اتاقم ميدان نقش جهان را مي‌بينم. من هنوز نمي‌توانم، اما تو اي خواننده ي قرن بيست ويكم، مي‌‌تواني بيائي و در شهر اصفهان، پايتخت ايران، از اين مكان باشكوه و خيلي بنا‌هاي ديگر كه پادشاه ما شاه عباس كبير ايجاد كرد ديدن كني. امروز به خانه‌ي دوست عزيزم آرمينه دعوت شده‌ام. او ارمني است. او در جلفا زندگي مي‌كند: محله ي ارمني‌هاي اصفهان در ساحل جنوبي زاينده رود. آرمينه و خانواده‌اش همراه حدود 150000 ارمني از سرزمين‌هاي شمال ايران به اصفهان آمده‌اند. روزي در بازار بزرگ اصفهان به هم برخورديم و دوست شديم. من مي‌خواستم يك چادر مشكي بخرم و آرمينه يك روسري قرمز. ما دوست شديم و من يك روسري قرمز هم خريدم.
موي سرم را شانه مي‌كنم. در مسير خانه‌ي آرمينه بايد موي سرم پوشيده باشد. بايد صورت و تمام بدنم هم پوشيده باشد. اين عرف اسلامي براي زنان در ايران است و من هم مسلمانم. ممكن است بپرسيد،" شانه كردن مو وقتي بايد روسري سر كني چه فايده اي دارد؟" اما آرمينه مسلمان نيست. آرمينه و همه‌ي ارمني‌ها مسيحي‌اند. آرمينه به من گفته كه ارمنستان اولين كشور دنيا بوده كه مسيحيت را به عنوان دين رسمي پذيرفته است. در خانه‌ي آرمينه حتا در حضور برادرش مي توانم روسريم را بردارم. وقتي با من حرف مي‌زند مستقيما" توي چشمهايم نگاه مي‌كند. مردان مسلمان اين اينطور نيستند. برادر آرمينه چشمهاي زيبائي دارد.
  
حدود قرن نوزدهم – آسمان خاكستري دلگير
اسم من لاله است. شانزده سال دارم. در حرمسراي ناصرالدين شاه، چهارمين پادشاه سلسله‌ي قاجار، زندگي مي‌كنم. من يكي از همسران متعدد او هستم. زندگي در حرمسرا مثل زندگي در زندان است. اگر به خاطر تاج السلطنه، دختر شاه، كه تقريبا" هم سن و سال من و تنها دوست و بهترين دوست من است نبود، زندگي برايم غير قابل تحمل مي‌شد. او به من خواندن و نوشتن و نواختن تار را مي آموزد. البته همه ي اين كارها را در خفاي كامل انجام مي‌دهيم. زنها اجازه ندارند چنين كارهائي بكنند. من تاجي را تحسين ميكنم. من او را اين طور مي‌نامم. او خيلي پر جرات است. او چيزهائي مي گويد كه به گوش من نخورده است: اين كه تفاوتي بين زن و مرد نيست و حقوق زنان و مردان بايد برابر باشد. با هم خاطرات زني به نام فارس را مي‌خوانيم كه در دوران كورش كبير زندگي مي‌كرده. فارس در دفتر خاطراتش از زندگي روزمره‌اش مي‌گويد و از تجربه‌ي اسب سواري با برادران و پسرعموهايش. او مي‌گويد كه در انتخاب شوهر و در انتخاب لباسي كه مي‌خواهد بپوشد آزاد است و اين كه دوست دارد به گيسوي بلندش گل سرخ بزند. من هم موي سياه بلندي دارم اما مجبورم آن را با روسري بپوشانم. ديروز تاجي به من يك گلدان گل لاله‌ي قرمز داد. من اين گلدان را بر لبه‌ي پنجره‌ي اتاقم در حرمسرا گذاشته‌ام. الان وقت آب دادن به لاله‌هاي قشنگم است. بايد آنها را زنده نگهدارم. شايد روزي من هم گلهاي آن را به موهايم بزنم.
  
اوايل قرن بيستم – آسماني به رنگ آتش
اسم من لاله است. اسم جد مادريم را روي من گذاشته اند كه در حرمسراي شاه زندگي كرد و همانجا مرد. از زمان جد مادريم تا امروز خيلي چيزها عوض شده‌اند. حالا سلطنت مشروطه داريم. ما نفت داريم. ما يك كشور ثروتمنديم. حالا بايد بروم. شوهرم منتظر است. بايد با هم در يك تظاهرات شركت كنيم. بايد عليه بيگانگاني كه در امور كشورم دخالت ميكنند اعتراض كنيم. پيراهن سفيد رنگي بر تن ميكنم و كلاه كوچكي بر سر مي‌گذارم: كلاه كوچكي با لاله‌هاي سرخ.
  
حدود 1935 – توفان و تندر
ديگر اسم كشور من فارس نيست بلكه ايران است. ديروز رضاشاه، اولين شاه سلسله‌ي پهلوي، به‌وسيله‌ي مهاجمين انگليسي- شورويائي ناچار از كناره‌گيري شد. من پادشاهمان را دوست داشتم چون اصلاحات اداري و اجتماعي زيادي انجام داد. مهم‌ترين كاري كه كرد كشف حجاب از زنان ايراني بود. در حالي كه با چشمهاي قرمز و با كلمات پرحرارت از رضا شاه دفاع ميكنم، مادر بزرگ كوچك قامت و سفيد روي من كه هميشه بوي گل ياس مي‌دهد جانمازش را تا مي‌كند. از پنجره به درخت خرمالوي توي حياط نگاه مي‌كند و مي‌گويد: " نمي‌شود با زور مردم را وادار كرد چيزهائي را كه هزار سال به آن فكر و عمل كرده‌اند به زور نفي و فراموش كنند." روي درخت خرمالو پرستوها را مي‌بينم كه جيرجيركنان از شاخه‌اي به شاخه‌ي ديگر مي‌پرند. حالا بايد بروم. دختر كوچكم ايران گريه مي‌كند. بايد به او غذا بدهم.
  
حدود 1970 – آسماني ابري
اسمم ايراندخت است. اسم مادرم، ايران، را روي من گذاشته‌اند. در واقع من دختر مادرم و دختر مادر او و دختر همه‌ي مادران كشورم هستم. من دانشگاه مي‌روم. حقوق مي‌خوانم. تهران، پايتخت ايران شهري بزرگ است، پر از كافه و رستوران و ديسكو، درست مثل پاريس يا لندن. محمد رضاشاه، دومين شاه سلسله‌ي پهلوي مي‌گويد: " اكنون هيچ كشوري نمي‌تواند انگشت تهديدش را به سوي ما بگيرد، زيرا تلافي خواهيم كرد." قدرت چيز عجيبي است. آدم را دچار توهم مي‌كند. دلم مي‌خواست شاه ما واقع‌بين‌تر بود.
  
جون 2009 – آسماني سبز
جيك جيك كامپيوترم را مي‌شنوم. نوار سبزي به پيشانيم مي‌بندم و به خيابان مي‌روم.
فارس، دنيا، شهرزاد، آزاده، افتخار! غصه نخوريد: من هنوز زنده‌ام. 2559 سال عمر كرده‌ام و اسمم ايران است.
 

__,_._,___


+++Energy++++


شانس نوعي انرژي

.حتما در زندگي روزمره با اين كلمه زياد برخورد ميكنيد:" شانس ندارم " يا  "اون روزي كه شانس رو تقسيم ميكردند من خواب بودم" يا از اين قبيل عبارات كه كلمه محوري اونها شانس است.

واقعا شانس چيست و چقدر به واقعيت نزديك است؟

خواندن مقاله زير ميتواند در زمينه درك واقعي  اين پديده به ما كمك كند.


واقعا شانس چيست؟ ايا واقعيت دارد؟انرژي مثبت چيست؟انرژي منفي چيست؟اين مقاله به اين ميپردازد كه ايا اين چيزها واقعيت دارد؟ يا خرافه اي بيش نيست.در اين مقاله سعي شده است كه با ديدگاه علمي و غير متعصبانه با آن پرداخته شود. از انجا كه اين مسئله سوال بسياري از مردم است لذا آنرا براي همه دوستان خوبم در گروه ميفرستم . شما نيز ميتوانيد به انان كه دوستشان داريد ارسال كنيد.

اگر حوصله خواندن تمام اين مقاله را نداريدميتوانيد حداقل قسمتهاي رنگي انرا بخوانيد و آنها را بهم ربط دهيد..
ابتدا بايد در مورد انرژي و ماهيت آن صحبت كنيم . خيلي از آدمها حتي نمي دانند كه اين دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم از چه چيزي ساخته شده است پس ابتدا باهم طبق نظريه هاي علمي راه خود را پيش مي بريم و به اين مي پردازيم كه دنيا از چه چيز ساخته شده است : خواندن اين مقدمه اگر چه خسته كننده است ولي براي روشن شدن مطلب لازم است و تا حد امكان خلاصه شده است.
دنياي اطراف از ماده و انرژي ساخته شده است : ماهيت انرژي هنوز به طور كامل كشف نشده است اما مي دانيم كه انرژي با فركانس نيز سنجيده مي شود . هرچه فركانس يك انرژي بالاتر باشد قوي تر است .
ماده از چه ساخته شده است ؟ از ملكول

ملكول از چه ساخته شده است ؟ از اتم

اتم از چه ؟ از پروتون و الكترون و نوترون . الكترون كه جرم ندارد و در حقيقت فقط انرژي است . پروتون تمام جرم اتم را در بر دارد . و اما پروتون از چه ساخته شده است ؟ در كتاب استفان هاوكينگ آمده است : " تقريبا بيست سال پيش چنين فكر مي شد كه پروتونها و نوترونها ذراتي بنيادين هستند ولي آزمايشهاي كه در آنها پروتونها با سرعتهاي زيادي به پروتونها يا الكترونهاي ديگر برخورد مي كردند نشان دادند كه آنها در واقع از ذرات كوچكتري تشكيل يافته اند و آنها كوارك هستند . "

و اما آخرين سوال كوارك ها از چه ساخته شده اند ؟ جواب سوال را خود استفان هاوكينگ به ما داده است مي دانيم كه استفان هاوكينگ بزرگترين دانشمند زنده قرن است . او مي گويد كوارك ها از انرژي ساخته شده اند . پس مي توانيم بگوييم همه چيز در اين دنيا از انرژي ساخته شده است . چون طبق نظريه نيوتون جهان از ماده + انرژي ساخته شده است كه ديديم كه اخيرا كشف شده است كه ماده نيز از انرژي ساخته شده است .
تنوع نوع ماده در دنيا به فركانس و طول موج انرژي مربوط مي شود اگر همه چيز در دنيا داراي يك فركانس و ارتعاش بود همه چيز يكي مي شد . هرچه فركانس بالاتر باشد پس جنس لطيف تر مي شود . لطيف ترين جنسي كه قابل ديدن و لمس كردن است آتش است . و سخت ترين سنگ و فلز هستند كه ارتعاش پاييني دارند . و اما ما مي خواهيم بپردازيم به جنسهاي لطيف و در آنها كنكاش كنيم . افكار ما و خاطرات و ذهن ما ماده اي هستند با انرژي و فركانس بسيار بالا بخاطر همين غير قابل ديدن هستند . اما مي بينيم كه قابل درك هستند . براي همين است كه وقتي فكر مي كنيم يا درس مي خوانيم گرسنه مي شويم چون از توان موجود در خود براي توليد انرژي فكر استفاده كرده ايم و حال بايد انرژي از دست رفته را بر گردانيم . طي آزمايش بسيار دقيقي كه در يكي از دانشگاههاي آمريكا در سال 1965 انجام گرفت دانشجويي را بر روي ترازويي با حساسيت بسيار بالا قرار دادند و از او خواستند كه كه يك ضرب 5 رقمي را در 5 رقمي انجام دهد و هنگام محاسبه مشخص شد كه وزن دانشجو در حد بسيار كم افزايش يافته است .. بنابر اين انرژي نيز وزن هم دارد . پس افكار منفي و مثبت هر كدام داراي وزن و ارتعاش خاص خود هستند . و حتي مي توانند بر روي محيط اطراف و انسانهاي ديگر تاثير بگذارند . به خاطر همين است كه وقتي موسيقي ملايم گوش مي دهيم آرام مي شويم اما وقتي به موسيقي تند و خشن گوش مي كنيم مشوش مي شويم اين تنها به خاطر تفاوت فركانسهاي دو موسيقي مي باشد .

رمز و راز دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم در انرژي و ماهيت آن نهفته است . به خاطر همين است كه انيشتين بزرگترين دانشمند مهمترين فرمول را E = MC^2 مي داند و حاصل سالها تفكر و تحقيق در همين فرمول گنجانده شده است . فرمولي كه به برسي وضعيت و رابطه ميان ماده و انرژي مي پردازد . البته توضيح اين فرمول از حوصله اين بحث خارج است . وقتي با ديد انرژي به هستي نگاه كنيم مي توانيم خيلي از ناشناخته ها را كشف و براي تمام عجايب دليل بياوريم . البته اين نكته بسيار ضروري است كه بدانيم : ما هيچگاه نمي توانيم بگوييم طرز فكر خاصي عين واقعيت است و طبيعت دقيقا از همين قانون پيروي مي كند زيرا انيشتين مي گويد : " جهان هستي مانند ساعتي است كه بر روي ديوار نصب شده است ما هيچگاه نمي توانيم به درون ساعت نگاه كنيم ما از شواهد و قرائني كه وجود دارد ( مثل عقربه ها و اعداد روي صفحه ) و از رفتاري كه جهان دارد مثل حركت عقربه ها قانون دروني آنرا حدس ميزنيم اما هيچ گاه نمي توانيم بگوييم كه دقيقا داخل ساعت همانطور كه ما حدس زده ايم كار مي كند . ما فقط بايد دستگاهي را بوجود آوريم كه جهان هستي آن را تاييد كند . اين دستگاه يكتا نيست ، بلكه مي توان بيشمار دستگاه ايجاد كرد كه طبيعت هم با همه آنها سازگار باشد و ما تنها مي توانيم نسبت به دستگاه خاصي بگوييم كه فلان چيز صحيح و فلان چيز غلط است . " و اين همان نظريه نسبيت انيشتين است كه در بسيار ساده شده است . بنابر اين ما هميشه بدنبال آن هستيم كه دستگاهي را بوجود آوريم كه جواب خيلي از سوالهاي ما را داشته باشد و تا به امروز انرژي اكثر آنچه كه در سالهاي پيش عجايب خوانده شده است را پاسخ داده است مثل كارهاي عجيبي كه مرتاض هاي هندي انجام مي دهند . تنها كاري كه مرتاض ها انجام مي دهند بالا بردن ارتعاشات بدن و ذهن است . به خاطر همين مي توانند حتي از ديوار رد شوند اجسام مختلفي را بدون درد و خونريزي وارد بدن كنند زيرا ارتعاشات خود را بالا برده اند و بدن تبديل به يك ماده با انرژي بسيار بالا شده است و بنابراين عكس العمل ها و رفتار متفاوتي را از خود نشان مي دهد . اما چطور مي شود ارتعاش را بالا برد . اين مسئله بحث بسياري دارد كه در اين جا در يك يا دو صفحه نمي توان گفت فقط مي توان به اين نكته اشاره كرد كه يكي از راهها تمركز كردن است .

حال مي پردازيم به تيتر مطلب . خيلي وقتها وقتي به چيزي كه معتقد هستيم به سرمان مي آيد مثلا معتقديم كه بعد از هر خنده گريه هست . اين باعث مي شود كه ناخودآگاه ما انرژي هايي از خود ساتع كند كه در جهان هستي تاثير گذار باشد . ناخودآگاه دوست دارد ما را به سمتي ببرد كه ما معتقد به ان هستيم بنابر اين ما را به سمت گريه كردن مي كشاند . و ما در تمام لحظات بدون اينكه خودمان بدانيم به سمت گريه كردن سوق پيدا مي كنيم كه در نهايت علت آنرا پيدا مي كنيم (نا خودآگاه آنرا پيدا مي كند ) و گريه مي كنيم . انرژي افكار ما در محيط پخش مي شود و روي همه چيز تاثير مي گذارد . احتمالا حتما براي شما پيش آمده كه از محل و يا مكاني متنفر باشيد و دوست نداشته باشيد كه به آنجا برويد اين مسئله دقيقا به خاطر وجود انرژي هاي منفي موجود در آنجا است كه روي شما تاثير گذاشته و شما به صورت ناخودآگاه از آنجا فراري مي شويد . و هزاران پديده ديگر كه علت همه آنها انرژي است . در مورد شانس هم همينطور است :
وقتي ما احساس كنيم خوش شانس هستيم بر روي محيط و جهان هستي تاثير مي گذاريم . فكر ما احساس ما و باور هاي ما باعث مي شود انرژي هايي در دنيا پخش شود كه ما را به سمت خوش شانسي هدايت كند . و همين طور هم بدشانسي هر انساني كه معتقد است بسيار بد شانس است هميشه بدشانسي مي آورد . بين افرادي كه مي شناسيم خيلي ها را مي بينيم كه به بدشانسي خود معتقد هستند و همچنان بد شانسي مي آورند . بهتر است از اين به بعد فكر كنيم خوش شانسيم . بهر حال اگر هم هيچ تاثيري نداشته باشد اين فايده را دارد كه روحيه بهتري براي زندگي داريم و در خلي از موقعيتها از اعتماد به نفس بهتري برخوردار خواهيم بود . :

"ما انسانها هماني هستيم كه در كودكي آينده خود را تصور مي كرديم "

شما در كودكي چه طور خود بزرگي خود را تصور مي كرديد آيا هم اكنون همان نيستيد ؟

c

About Sex

· سکس بهترین و ایمن ترین آرام بخش است و اثر آن 20 برابر والیوم است.

·
در ازای هر یک صفحه با محتوای عادی تقریبا 5 صفحه پورنوگرافی روی اینترنت هست.

·
ریش مردانی که بصورت مکرر سکس دارند سریعتر رشد می کند.

·
خفاشهای مذکر بیشترین درصد همجنس گرایی را در میان پستانداران دارا می باشند.

·
فورمیکوفیلی یک جور فتیش است که مبتلایان به آن دوست دارند مورچه و سایر حشرات روی آلت تناسلی آنها راه برود.

·
در جزیره گوام مردانی هستند که شغلشان سفر به مناطق مختلف جزیره و ازاله بکارت از زنانی است که به خاطر دریافت اولین لذت جنسی زندگیشان به این مردان پول می پردازند.

·
طبق قانونی در هنگ کنگ زنانی که شوهرشان به آنها خیانت می کنند حق دارند مرد را بکشند ولی این کار باید با دست خالی انجام شود.

·
درقوانین قدیم یونان گاهی مردانی را که به زنانشان خیانت می کردند به مکانی عمومی می بردند، موهای زهارشان را می زدند و در مقعدشان یک تربچه بزرگ فرو می کردند.

·
در هندوستان خرج یک فاحشه از خرج یک کاندوم کمتر است.

·
زنانی که داستانهای عشقی می خوانند دو برابر دیگر زنها سکس دارند.

·
به طور متوسط آدمها دو هفته از عمرشان را صرف بوسیدن می کنند.

·
یک نوع کاندوم هست که نامش را از رامسس، فرعون مصر، گرفته اند. جناب رامسس 160 فرزند داشت.

·
به طور متوسط مردان هر 7 ثانیه یک بار به سکس فکر می کنند.

·
زنی که صاحب رکورد بیشترین تعداد فرزند است 69 فرزند زاییده است.

·
رکوردثبت شده جوانترین والدین دنیا متعلق به یک زوج چینی در حدود سال 1910 میلادی است که 9 ساله و 10 ساله بودند.

· 25%
زنان فکر می کنند که مردان پولدار سکسی تر هستند.

·
بعضی از شیرها تا 50 بار در روز آمیزش می کنند.

·
تنها موجوداتی که به صرف لذت بردن سکس دارند عبارتند از: انسانها، میمونهای بونوبو و دولفینها.

·
هر روز در دنیا در حدود 120 میلیون آمیزش رخ می دهد.

·
طبق تحقیقات، در غرب معمولترین فتیشها (اشیا یا اعضای غیر معمول که باعث تحریک جنسی می شوند) عبارتند از پا و کفش.

·
یک دقیقه بوسیدن 26 کالری می سوزاند.

·
تنها 17 درصد زنان در طی نزدیکی به اوج لذت جنسی می رسند.

·
طبق تحقیقی که از صاحبان مغازه های لوازم سکس انجام شد، محبوبترین مزه شورتهای خوردنی مزه گیلاس است

در طي زماني كه شما اين مطلب را ميخوانديد حدود 41500 سكس در جهان اتفاق افتاد



این‌جا تهران است‌


این‌جا تهران است‌؛

 دختران خاله‌بازی نمی‌كنند‌،

مادر نمی‌شوند و نی‌نی ندارند تا روی پا برایش لالایی بخوانند.
این‌جا دختران از كودكی رئیس و مدیر عامل شركت می‌شوند؛ یا از صبح تا غروب در فروشگاه اندر خرج كردن پول‌اند.
این‌جا تهران است؛

 درس میخوانی كه كنكور قبول شوی، انتخاب رشته می‌كنی تا وارد شوی؛

حتی اگر رشته‌ات هیچ تشابهی به ویژگی‌های جسمی و روحی‌ات نداشته باشد. این‌جا اگر لیسانس نباشی یعنی بی‌سوادی؛

پس این‌جا تهران است. ازدواج نمی‌كنی چون می‌خواهی كار كنی، بچه‌دار نمی‌شوی كه ارتقاء درجه بیابی‌ و كودك را صبح‌های زود به مهد می‌سپاری تا پول در‌آوری.
مهم مهارت، استعداد و نیاز نیست، مهم مدرك است.
این‌جا تهران است؛ دختران بیشتر درس می‌خوانند تا دانشگاه بروند، دانشگاه می‌روند تا شوهر بهتری بیابند، مدرك بالاتری می‌گیرند تا با مردی با مدارك بالاتر ازدواج كنند.
این‌جا تهران است؛

دختران درس می‌خوانند و پسران پشت كنكور می‌مانند و پس از سربازی وارد بازار كار می‌شوند.
این‌جا تهران است؛

سن ازدواج بالا رفته، چون دختران مدرك بالاتری از پسران دارند و حاضر نیستند با مدارك پایین‌تر از خود ازدواج كنند. این‌جا دختران مهندس و دكتر می‌شوند و پسران كارگر.

این‌جا تهران است؛

 شهر مدرك‌گرایی. نیازمندی روزنامه‌ها را كه ورق می‌زنی همه منشی خانم حداقل مدرك لیسانس با روابط عمومی بالا می‌خواهند!
این‌جا تهران است؛

شهر شلوغی و ازدحام. صبح كه از خانه بیرون می‌روی زنان زیادی در صف اتوبوس یا در انتظار تاكسی ایستاده‌اند. سوار اتوبوس كه می‌شوی بیش از نیم آن‌را زنان پر كرده‌اند.
این‌جا تهران است؛

شهر دود و ترافیك. پشت چراغ قرمز ماندن جزئی از عادات روزانه شده است حتی اگر روزی به ترافیك نخوری ممكن است جوش بزنی یا سردیت كند چون مزاجت از عادت خارج شده است. به خیابان‌ها نگاه می‌كنی. ماشین‌های تك‌سرنشین فراوان‌اند. مخصوصا پ‍ژوهای 206 كه زنان مایه‌دار سوار شده‌اند.
این‌جا تهران است؛

شهر گرانی. كار می‌كنی كه پول درآوری، پول در می‌آوری كه خرج كنی، خرج می‌كنی كه كم نیاوری. این‌جا لباسی را دو بار در مجالس پوشیدن تحریم شده است توسط زنان. پس باید كار كرد تا ...
این‌جا تهران است؛

صبح زود زنان و دختران سر كار می‌روند و مردان سر چهار راه‌ها یا در میان تبلیغات نیازمندی روزنامه‌ها اندر پی كارند.

این‌جا تهران است؛

كار می‌كنی كه وام بگیری، وام می‌گیری كه خانه بخری، وام می‌گیری كه ماشین بخری، وام می‌گیری كه اثاثیه مدرن‌تر بخری و... كار می‌كنی كه تا ابد الدهر قسط‌هایت را پرداخت كنی؛ تا مقابل نو نوار كردن‌های آبجی خانوم و دختر خاله و خواهر شوهر كم نیاوری.
این‌جا تهران است؛

 ظهرها از خانه‌ها بوی غذای گرم نمی‌آید، این صدای پیك‌های موتوریست كه كشلقمه‌(پیتزا) فروشی می‌كنند. این‌جا زنان مهارت‌شان به جای آشپزی در پیدا كردن بهترین فست‌فود فروشی است.
این‌جا تهران است؛

 مردها در را به روی زنان‌شان می‌گشایند و خسته نباشی می‌گویند؛ كودك هم پیش از مادر به منزل رسیده است و روی تختش از گرسنگی خوابش برده.

و این‌جا تهران است...

شهر زنان و دختران شاغل و مردان و پسران بیكار



پنجاه و چهار سخن زیبا

پنجاه و چهار سخن زیبا

 

1- آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همه‌ی انسان‌ها برابرند. (مارتین لوتر‌کینگ)

2- بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی. (رودی)

3- قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید. اما گل سرخ نه خاک است و نه کود (پونگ)

4- بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و درانسان چیزی بزرگتر از فکر او. (همیلتون)

۵- عمر آنقدر کوتاه است که نمی‌ارزد آدم حقیر و کوچک بماند. (دیزرائیلی)

6- چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است. (امرسون)

7- به نتیجه رسیدن امور مهم ، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری به ظاهر کوچک بستگی دارد. (چاردینی)

8- آنکه خود را به امور کوچک سرگرم می‌کند چه بسا که توانای کاهای بزرگ را ندارد. (لاروشفوکو)

9- اگر طالب زندگی سالم و بالندگی‌رو می باشیم باید به حقیقت عشق بورزیم. (اسکات پک)

10- زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. (دوما)

11- دوست داشتن انسان‌ها به معنای دوست داشتن خود به اندازه ی دیگری است. (اسکات پک)

12- عشق یعنی اراده به توسعه خود با دیگری در جهت ارتقای رشد دومی. (اسکات پک)

13- ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم. (اسکات پک)

14- جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست. (محمد حجازی)

15- هنر کلید فهم زندگی است. (اسکار وایله)

16- تغییر دهنرگان اثر گذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان شنا می‌کنند. (والترنیس)

17- اگر زیبایی را آواز سر دهی ، حتی در تنهایی بیابان ، گوش شنوا خواهی یافت. (خلیل جبران)

18- روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. (اسکات پک)

19- در جستجوی نور باش، نور را می‌یابی. (آرنت)

20- برای آنکه کاری امکان‌پذیر گردد دیدگان دیگری لازم است، دیدگانی نو. (یونک)

21- شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم. (دوروستان)

22- آدمی ساخته‌ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می‌اندیشیده است. (مترلینگ)

23- اگر دریچه های ادراک شسته بودند،انسان همه‌ چیز را همان گونه که هست می‌دید:بی‌انتها. (بلیک)

24- برده یک ارباب دارد اما جاه‌طلب به تعداد افرادی که به او کمک می‌کنند. (بردیر فرانسوی)

25- هیچ وقت به گمان اینکه وقت دارید ننشینید زیرا در عمل خواهید دید که همیشه وقت کم و کوتاه است. (فرانکلین)

26- نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی بلکه فقط باید سعی کنی خسته آور نباشی. (هیلزهام)

27- هر قدر به طبیعت نزدیک شوی ، زندگانی شایسته تری را پیدا می‌کنی. (نیما یوشیج)

28- اگر زمانی دراز به اعماق نگاه کنی آنگاه اعماق هم به درون تو نظر می‌اندازند. (نیچه)

29- زیبائی در فرا رفتن از روزمره‌گی‌هاست. (ورنر هفته)

30- برای کسی که شگفت‌زده‌ی خود نیست معجزه‌ای وجود ندارد. (اشنباخ)

31- تفکر در باب خوشبختی ، عشق ، آزادی ، عدالت ، خوبی و بدی، تفکر درباره‌ی پرسش‌هایی که بنیاد هستی ما را دگرگون می‌کند. (ادگارمون)

32- «عقلانیت باز» آن عقلانیتی است که فراموش نمی‌کند که «یکی» در «چند» است و «چند» در «یکی». (ادگارمون)

33- آرامش،زن دل‌انگیزی است که در نزدیکی دانایی منزل دارد. (اپیکارموس)

34- هیچ چیزدر زیر خورشید زیباتر از بودن در زیر خورشید نیست. (باخ‌من)

35- تنها آرامش و سکوت سرچشمه‌ی نیروی لایزال است. (داستایوفسکی)

36- با عشق،زمان فراموش می شود و با زمان هم عشق.

37- علت هر شکستی،عمل کردن بدون فکر است. (الکس‌مکنزی)
38- من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم. (سقراط)

39- دانستن کافی نیست،باید به دانسته ی خود عمل کنید. (ناپلئون هیل)

40- تپه‌ای وجود ندارد که دارای سراشیبی نباشد! (ضرب‌المثل ولزی)

41- خداوند،روی خطوط کج و معوج، راست و مستقیم می‌نویسد. (برزیلی)

42- تو ارباب سخنانی هستی که نگفته‌ای،ولی حرفهایی که زده‌ای ارباب تو هستند. (ضرب‌المثل تازی)

43- تا زمانیکه امروز مبدل به فردا شود انسان‌ها از سعادتی که در این دم نهفته است غافل خواهند بود. (ضرب‌المثل چینی)

44- بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم. (جانسون)

45- اگر می‌بینی کسی به روی تو لبند نمی‌زند علت را در لبان فرو بسته ی خود جستجو کن. (دیل کارنگی)

46- شیرینی یکبار پیروزی به تلخی صد بار شکست می‌ارزد. (سقراط)

48- ضعیف‌الاراده کسی است که با هر شکستی بینش او نیز عوض شود. (ادگار‌ آلن‌پو)

40- به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستی یک شمع روشن کن. (ضرب‌المثل چینی)

50- برای اینکه بزرگ باشی نخست کوچک باش. (ضرب‌المثل هندی)

51- برای اینکه پیش روی قاضی نایستی، پشت سر قانون راه برو. (ضرب‌المثل انگلیسی)

52- به کارهای زشت عادت مکن زیرا ترک آن دشوار است. (ضرب‌المثل فارسی)

53- مانند علما بنویس و مانند توده مردم حرف بزن. (ضرب‌المثل هندی)

54- بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بی‌وفاست.(حضرت علی علیه‌السلام)




--
Mani
Iran Web Host
http://irwhost.com

۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

کسی به دل نگیرد


فقط برای خنده

کسی به دل نگیرد!


 

انسان = خواب + خوراک + کار+ تفريح


الاغ = خواب + خوراک


پس


انسان = الاغ + کار + تفريح


وبنابرين


انسان – تفريح = الاغ + کار


بعبارت ديگر


انساني که تفريح ندارد = الاغي که فقط کار مي کند


معادله ۲


مرد = خواب + خوراک + درآمد


الاغ = خواب + خوراک


پس


مرد = الاغ + درآمد


و بنابرين


مرد – درآمد = الاغ


بعبارت ديگر


مردي که درآمد ندارد = الاغ


 معادله ۳


زن = خواب + خوراک + خرج پول


الاغ = خواب + خوراک


پس


زن = الاغ + خرج پول


 وبنابرين


زن – خرج پول = الاغ


بعبارت ديگر


زني که پول خرج نمي کند = الاغ


 


نتيجه گيري:


 از معادلات ۲و۳ داريم:


مردي که درآمد ندارد = زني که پول خرج نميکند


پس:


 فرض منطقي ۱: مردها درآمد دارند تا نگذارند زنها  تبديل به الاغ شوند..


 و


 فرض منطقي ۲: زنها پول خرج مي کنند تا نگذارند مردها تبديل به الاغ شوند.


بنابرين داريم ...


مرد + زن = الاغ + درآمد + الاغ + خرج پول


و ازفرضهاي۱و۲ نتيجه منطقي ميگيريم که:

مرد + زن = ۲الاغي که با هم بخوشي زندگي ميکنند!

محدودیتها

محدودیتها


درمتن زیر نتیجه آزمایشات ایجاد محدودیت برای برخی موجودات زنده عنوان شده، بسیار جالب است ، حتما بخوانید، براستی آنچه تا کنون درباره ناتوانی های ما به ما گفته شده چه تاثیر عمیق و پنهانی بر ما ذهن ما دارد:

  نتیجه آزمایشات بر حيوانات به سادگی به ما نشان می دهند که چطور محدوديتهای ذهنی تحميل شده از طرف محیط بر ما تاثیر می گذارد. آزمایشات انجام شده بر کک، فيل و دلفين مثال خوبی هستند:

کک‌ها حيوانات کوچک جالبي هستند آنها گاز می گيرند و خيلي خوب می پرند آنها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند .اگر يک کک را در ظرفی قرار دهيم از آن بيرون می پرد . پس از مدتي روی ظرف را سرپوش مي گذاريم تا ببينيم چه اتفاقی رخ مي دهد.

کک می پرد و سرش به در ظرف می خورد و  پايين می افتد . دوباره می پرد و همان اتفاق مي افتد! اين کار مدتی تکرار میکند . سر انجام در ظرف را بر می داريم و کک دوباره می پرد ولی فقط تا همان ارتفاع! سرپوش برداشته شده درست است و محدوديت فيزيکي رفع شده است ولی کک فکر می کند اين محدوديت همچنان ادامه دارد!

فيل‌ها را مي توان با محدوديت ذهني کنترل کرد . پاي فيلهای سيرک را در مواقعي که نمايش نمي دهند می بندند . بچه فيلها را با طنابهای بلند و فيلهای بزرگ را با طنابهای کوتاه به نظر مي آيد که بايد بر عکس باشد زيرا فيلهای پرقدرت به سادگی می توانند ميخ طنابها را از زمين بيرون بکشند ولی اين کار را نمي کنند !  

علت اين است که آنها در بچگی طنابهای بلند را کشيده اند و سعی کرده اند خود را خلاص کنند و سرانجام روزی تسليم شده دست از اين کار کشيده اند!
از آن پس آنها تا انتهای طناب می روند و مي ايستند آنها اين محدوديت را پذيرفته اند.

دکتر ادن رايل يک فيلم آموزشی در مورد محدوديتهای تحميلي تهيه کرده است . نام اين فيلم "می‌توانيد بر خود غلبه کنيد " است

در اين فيلم يک نوع دلفين در تانک بزرگي از آب قرار مي گيرد نوعي ماهی که غذای مورد علاقه دلفين است نيز در تانک ريخته مي شود . دلفين به سرعت ماهيها را مي خورد . دلفين که گرسنه مي شود تعدادي ماهي ديگر داخل تانک قرار ميگيرند ولي اين بار در ظروف شيشه اي دلفين به سمت آنها مي آيد ولي هر بار پس از برخورد با محافظ شيشه اي به عقب رانده مي شود پس از مدتي دلفين از حمله دست مي کشد و وجود ماهيها را نديده مي گيرد . محافظ شيشه اي برداشته مي شود و ماهيها در داخل تانک به حرکت در مي آيند آيا مي دانيد چه اتفاقي مي افتد ؟ دلفين از گرسنگي مي ميرد غذاي مورد علاقه او در اطرافش فراوان است ولي محدوديتي که دلفين پذيرفته است او را از گرسنگي مي کشد .

از آنجا که نحوه ی عملکرد مغز جانوران از این نظر بسیار شبیه به هم است ما  می توانيم از اين آزمايشات بفهمیم که ما هم محدوديت هايی را می پذيريم که واقعی نيستند. به ما می گويند يا ما به خود می گوييم نمي توان فلان کار را انجام داد و اين برای ما يک واقعيت می شود محدوديتهای ذهنی به محدوديتهای واقعی تبديل می شوند و به همان محکمی!

باید این سوال مهم را از خود بپرسیم که چه مقدار از آنچه ما واقعيت می پنداريم، واقعيت نيست بلکه پذيرش ماست؟


aroos


دفتر خاطرات یک عروس ...

دوشنبه
الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقرشدیم.
خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی می‌کنم . امروز می‌خوام یه جور کیک درست کنم
که تو دستوراتش ذکر کرده 12 تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه‌ی کافی نداشتم واسه‌ی همین مجبور شدم 12 تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ‌ها رو توش بزنم .

سه ‌شنبه
ما تصمیم گرفتیم واسه‌ی شام سالاد میوه بخوریم . در روش تهیه‌ی اون نوشته بود « بدون پوشش سرو شود » (dressing= لباس ، سس‌زدن) خب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد موقع سرو سالاد من رو یک جور عجیب و شگفت زده نگاه میکرد.

چهارشنبه
من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور پخت هم پیدا کردم واسه‌ی این کار که می‌گفت قبل از دم کردن برنج کاملا شست ‌وشو کنین.
پس من آب‌ گرم ‌کن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از این که برنج رو دم کنم .
ولی من آخرش نفهمیدم این کار چه تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت .

پنج ‌شنبه
باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسه‌ش سالاد درست کنم. خب من هم یه دستور جدید رو امتحان کردم .
تو دستورش گفته بود مواد لازم رو آماده کنین و بعد اونو روی یه ردیف کاهو پخش کنین و بذارین یه ساعت بمونه قبل از این که اونو بخورین.
خب منم کلی گشتم تا یه باغچه پیداکردم و سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی نیاد اونو بخوره. ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا حالم خوبه؟؟
نمی‌دونم چرا ؟ عجیبه !!! حتما خیلی تو کارش استرس داشته. باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم.

جمعه
امروز یه دستور پخت راحت پیدا کردم. نوشته بود همه‌ی مواد لازم رو تو یه کاسه بریز و بزن به چاک (beat it = در پخت و پز : مخلوط کردن ، در زبان عامیانه : بزن به چاک)
خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه‌ی مامانم.
ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند.

شنبه
ریچارد امروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسه‌ی مراسم روز یک ‌شنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری آخه می‌شه یه مرغ رو واسه یک‌ شنبه لباس تنش کرد و آماده اش کرد .
قبلا به این نکته تو مزرعه ‌مون توجهی نکرده بودم ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیدا کردم و با کفش‌های خوشگلش ... وای من فکر می‌کنم مرغه خیلی خوشگل شده بود.
وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شماره‌ی 10 به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود.
حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظار داشته مرغه واسه ‌ش برقصه.
وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده؟
شروع کرد به گریه و زاری و هی داد می‌ زد آخه چرا من ؟ چرا من؟
هووووم ... حتما به خاطر استرس کارشه ... مطمئنم



Third World (Jahane Sevvom)


بعضي سوختن ها جوري هستند كه تو امروز ميسوزي، اما فردا دردش را حس ميكني...
داستان كيفيت زندگي و" رشد" آدمها در جاهايي كه "جهان سوم " ناميده ميشوند ، مثل همين جور سوزش هاست ....
از هردوره كه ميگذري، ميسوزي و در دوره بعد دردش را ميفهمي ...

شادي ها و دغدغه هاي كودكي ما :
در همان گوشه دنيا كه "جهان سوم "ناميده ميشود، شادي هاي كودكي ما درجه سه است ، ولي دغدغه هاي ما جدي و درجه يك...
شادي كودكيمان اين است كه كلكسيون " پوست آدامس" جمع كنيم...
يا بگرديم و چرخ دوچرخه اي پيدا كنيم و با چوبي آن را برانيم...
توپ پلاستيكي دو پوسته اي داشته باشيم و با آجر، دروازه درست كنيم و دركوچه هاي خاكي فوتبال بازي كنيم....
اما دغدغه هايمان ترسناك تر بود...
اينكه نكند موشكي يا بمبي، فردا صبح را از تقويم زندگي ات خط بزند ...
اينكه نكند "دفاعي مقدس"، منجر به مرگ نامقدس تو بشود يا تو را يتيم كند....
از ديفتري ميترسيديم...
از وبا......
از جنون گاوي ...
مدرسه، دغدغه ما بود...
خودكار بين انگشتان دستمان كه تلافي حرفهاي ديروز صاحبخانه به معلممان بود.....
تكليفهاي حجيم عيد ...
يا كتابهايي كه پنجاه سال بود بابا در آنها آب و انارميداد....

شادي ها و دغدغه هاي نوجواني ما :
دوره اي كه ذاتا بحراني بود و بحران " جهان سوم" بودن هم به آن اضافه شده ...
در آين دوره، شاديهايمان جنس " ممنوعي" دارند...
اينكه موقتي عاشق شوي...
دوست داشتن را امتحان كني....
اينكه لبت را با لبي آشنا كني.....
اما همه اين شادي ها را در ذهنمان برگذار ميكرديم...
در خيالمان عاشق ميشويم...همخوابه ميشويم...ميبوسيم....
كلا زندگي يك نفره اي داريم با فكري دو نفره ....
اين ميشد كه ياد بگيريم "جهان سومي" شادي كنيم..
به جاي اينكه دست در دست دخترك بگذاريم،او را....
با او قدم نزنيم و فقط دنبالش كنيم...
يا اينكه نگوييم "دوستت دارم" و بگوييم "امروز خانه خالي دارم"
در عوض دغدغه هايمان بازهم جدي هستند...
اينكه از امروز كه 15 سال داري، بايد مثل يك مرتاض روي كتابهاي ميخي مدرسه ات دراز بكشي و تا بيست و چهار سالگي همانجا بماني.....
بترسي از اين كه قرار است چند صفحه پر از سوالات "چهار گزينه اي " ، آينده تو ، شغل تو ، همسر تو و لقب تو را تعيين كند...
تو فقط سه ساعت براي همه اينها فرصت داري...

شادي ها و دغدغه هاي جواني ما:
شادي ها كمرنگ تر ميشود و دغدغه ها پررنگ تر...
شايد هم اين باشد كه شادي هايت هم، شكل دغدغه به خودشان ميگيرند..
مثلا شادي تو اين است كه روزي خانه و ماشين ميخري ...
اما رسيدن به اين شادي ها برايت دغدغه ميشود....
رسيدن به آنها براي تو هدف ميشود...
هدفي كه حتما بايد "جهان سومي" باشي كه آنرا داشته باشي ...
و هيج جاي ديگربراي كسي هدف نيستند....
بعضي از شادي هايت غير انساني ميشود...
با پول شهوتت را ميخري...
با گردي سفيد مست ميشوي نه با شراب...
با دود دغدغه هايت را كمرنگتر ميكني و غبار آلود...

اگر جهان سومي باشي، استاندارد و مقياس هاي تمام اجزاي زندگي تو ، جهان سومي ميشود....
اينكه در سال چند بار لبخند ميزني....
در روز چند بار گريه ميكني...
راهي كه تو را به بهشت و جهنم ميرساند...
و حتي جنس خداي تو هم جهان سوميست .....
دراين دنياي عجيب، ديدن دست برهنه يك زن هم ميتواند براحتي تو را خطاكار كند وقلبت را به تپش وادارد....
در اين دنيا "سلام " به غريبه و بي دليل، نشانه ديوانگيست...
لبخند بي جاي زن هم دليل فاحشگي اوست ...
در اين جهان سوم ، كسي را نداري كه به تو بگويد چقدر مسواك و خميردندان، واكسن، بوسيدن، خنديدن، رقصيدن خوب هستند...
اينكه آينده خوب را خودت بايد رقم بزني و كسي قرار نيست براي اين كار به تو كمك بكند.....
اينكه هميشه جهان اول ، طاعون جهان سوم نيست ...

گاهي فكر ميكني كه به سرزمين جهان اولي ها مهاجرت كني تا از جهان سومي بود ن رها شوي...
اما ميفهمي كه با مهاجرتت شادي ها، دغدغه ها، جهانبيني، خدا و معيارهايت هم با تو سفر ميكنند.....
گاهي ميماني كه اين جهان سوم است كه كيفيت تو را تعيين ميكند يا اينكه "تو "جهان سوم را درست ميكني؟