| دلم به حال عشق می سوزد ! می اندیشم زندگی رویاییست و بال و پری دارد به اندازه عشق. بیاندیش که اندازه عشق در زندگیت چقدر است؟ آثار عشق در کجای زندگیت است؟
دلم به حال عشق می سوزد چرا سالهاست کسی را عاشق ندیده ام ؟ مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است
رهگذری آرام از کنارم می گذرد و بدون احساسی می گوید : صبح بخیر صدایش در صدای باد و باران گم می شود و به گوش قلبم نمی رسد
زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته در دل باقی ماند حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد حرفهای ناتمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده
به تکاپو می افتی ... در غربت بیابان، در کوچ شبانه پرستوها در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق می گردی. دیر شده خیلی دیر
هر روز دوست داشتن را به فردا می انداختی و حالا می بینی دیگر فردایی وجود ندارد سالها چشمت را به رویش بسته بودی و نمی دانستی و یا شاید نمی فهمیدی
امروز حرف حقیقت را باور می کنی ... اما افسوس که خیلی زودتر از آنچه فکر می کردی دیر شده
آن كس كه لذت یك روز زیستن و عاشق بودن را تجربه كند، انگار كه هزار سال زیسته و آنكه امروزش را قدر نمیداند، هزار سال هم به كارش نمی آید !
اگه بگن یه روز واسه زندگی کردن فرصت دارین اگه اعلام کنن دنیا داره تموم میشه
تمام خطوط تلفن اشغال میشه واسه دوستت دارم گفتن ها یعنی در آخرین لحظات تازه به اون کسی که واقعا دوستش داریم ابراز علاقه میکنیم
در همان یك روز دست بر پوست درخت می كشین ... روی چمن میخوابین كفشدوزك ها رو تماشا میکنین ...
سرتونو را بالا میگیرین ... و ابرها را میبینین انگار که بار اوله اونهارو میبینین و به آنهائی كه نمیشناسین سلام میکنین غصه نباید بخورین ... وگرنه همین یه روز رو هم با غصه خوردن از دست میدین ...
شما در همان یك روز آشتی میکنین و می خندین می بخشین تازه میفهمین عاشق بودین و نمیدونستین این قدر که غرق در زندگی بودین هیچوقت نه به کسی محبت کردین و نه اجازه محبت کردن رو به کسی دادین
دلم میسوزه واسه آدم هایی که همیشه در فردا زندگی میکنن به خیال داشتن عمر نوح
خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند و چشم هایش را می بندد و می گوید من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی
همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه حالا یادت آمد من کی هستم
خدایا می خواهم آنگونه زنده ام نگاه داری که نشکند دلی از زنده بودنم و آنگونه مرا بمیرانی که کسی به وجد نیاید از نبودنم
| |
| |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر