=================
روزی سوسن (همسر شيخ) به اتاق اعتکاف شيخ وارد شدند و شيخ را خونین و مالین در حال ناله دیدند. شيخ در همان حال با زاری فرمودند: صد دفعه گفتم شبهای معراج این پنکه سقفی لعنتی رو روشن نکنین!
=================
یکی از اصحاب از شيخ پرسید: در روایات آمده که در بهشت برای مومنان شرابهایی وجود دارد كه مست كننده نيست، پس برای چه آن را مینوشند؟
شيخ پاسخ داد: بخاطر آنتی اكسيدانش !!!
(الاسرار فی الخوراکی)]
=================
روزی شیخ با خدا راز و نیاز کردی که ای خدا!
به خاطر سیب که تبعیدمون کردی به زمین،
به خاطر آب انگور هم که میفرستیمون جهنم!
فکر کنم کلا با میوه مشکل داریا..!
به خاطر سیب که تبعیدمون کردی به زمین،
به خاطر آب انگور هم که میفرستیمون جهنم!
فکر کنم کلا با میوه مشکل داریا..!
=================
روزی شيخ (ره) رو به آسمان کرد و فرمود: پروردگارا! خودت را بر من بنما. ندا رسید: ای شيخ! ۴ پرنده مختلف را قطعه قطعه کن، گوشتهای آنها را با هم بیامیز و خوب چرخگوشت کن. سپس به ۴قسمت مساوی تقسیم کرده و هر قسمت را بر لب یک قله بگذار! شيخ نيز چنین کرد و با بدبختی از ۴ کوه بالا رفت و در حالی که نفس نفس میزد ... هر قسمت را بر نوک یک قله گذاشت
در آن لحظه ندا رسید: خوب دهنت سرویس شد؟ بازم بهت بنمایم یا کافیست؟
شيخ همانطور که نعره کشان راه بیابان در پیش گرفته بود به گوشتها آبلیمو و زعفران زده و طعامی در خور برای خود آماده کرد
===================
هیچ چیز مانند سبیل نمیتواند شما دختران را از گزند نامحرمان در امان بدارد، حتی حجاب !!!
(برگرفته از سخنرانی شيخ (ره) در جمع دختران بسیجی سامرا)
=================
ﺭﻭﺯﯼﺩﻭ ﺯﻥ ﻧﺰﺩ شيخ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. شيخ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺑﭽﻪ ﺭﺍﻭﺳﻂ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺯﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ. ﺁﻥ ﺩﻭ ﺯﻥ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﻧﺼﻒﺷﺪ .
شيخ ﮐﻤﯽ ﺟﺎﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻗﺎﻋﺪﺗﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻣﯽﺷﺪ
==========
روزی دشمني به خدمت شيخ رسید و پرسید : اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟
شيخ فرمود : چیز خاصی نمی آفرید !!!
دشمن از این سخن در شگفت ماند ، اما بیشعور اسلام نیاورد
(تذکره الاولیا-جلد 1-صفحه11)
شيخ فرمود : چیز خاصی نمی آفرید !!!
دشمن از این سخن در شگفت ماند ، اما بیشعور اسلام نیاورد
(تذکره الاولیا-جلد 1-صفحه11)
=================
روزی شخصی نزد شيخ (ره) رسید. شيخ فرمودند شما تازه رسیدی. خستهای، فعلن نمیخواد سوال بپرسی !!!
=================
آیا می دانستید هر شيخ در طول زندگی خود حدود 70 مگابایت جمله تولید می کند؟
از سری فکتهای آموزندهی شيوخ
=====================
شيخ (ره): برترین شما نزد ما بهترین شماست و بهترین شما همانا برترین شماست
در روایات آمده که شيخ پس از گفتن این حدیث ریبوت شدند
============
شیخ در بستر مریضی و رو به مرگ بود. یاران را فراخواند تا فلان کتاب را برای او آورند. مریدان گفتند: شیخا، شما که در زمرهی مرگ هستید، کتاب به چه کار آید؟
شیخ پاسخ داد: فلان چیز در کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟
یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علم لایتنهایی نداده است؟
چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ بودند.
شیخ گفت: ... گشاد. نمیخوای از جات بلند شی، زر اضافی نزن.
یاران میخواستند نعره بزنند، ولی شیخ تهدید کرد اگه کسی جیکش در بیاد با پشت دست محکم میزنه تو دهنش
======================
شبی قبل از جنگ شیخ مریدانش را داخل خیمه جمع کرده و به یاران گفت: ببینید، من بهتون نمیخوام دروغ بگم. فردا همتون در جنگ کشته میشید. پس حالا من چراغ رو خاموش میکنم. هر کس که نمیخواد فردا تو جنگ شرکت کنه، میتونه بره. پس چنین کرد. چراغ که روشن شد، همهی مریدان رفته بودند و شیخ خیمه را در حالتی یافت که تمام وسایل آن غارت شده بود.
شیخ گفت: هاها! خیلی خوب، شوخی بامزهای بود. حالا دوباره چراغ رو خاموش میکنم، همه چی رو برگردونید سر جاش.
چراغ که روشن شد، حتی البسه شیخ را هم ربوده بودند.
شیخ در حالی که برهنه وسط خیمه وایساده بود گفت: بچهها بس کنین دیگه
شیخ گفت: هاها! خیلی خوب، شوخی بامزهای بود. حالا دوباره چراغ رو خاموش میکنم، همه چی رو برگردونید سر جاش.
چراغ که روشن شد، حتی البسه شیخ را هم ربوده بودند.
شیخ در حالی که برهنه وسط خیمه وایساده بود گفت: بچهها بس کنین دیگه
. کمکم داره بیمزه میشه. من یه بار دیگه چراغو خاموش میکنم…
شیخ خواست چراغو روشن کنه که انگار چراغ رو هم برده بودن
شیخ خواست چراغو روشن کنه که انگار چراغ رو هم برده بودن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر