۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

شهر من


من در شهری زندگی می کنم که یکی از معروف ترین سمفونی های موزارت را رویدنده عقب وانت می گذارند!


شهری که روانشناس هایش همه از همسرانشان طلاق گرفته اند    !

شهری که هنوز پیکان 56 را ترجیح می دهند .

شهری که در جدول های روزنامه ها و مجله ها سوال این است : بی دینی 7حرفی( و جواب می شنود : سکولاری!

شهری که می گویند مسلمان ساز و مسلمان دار است اما با هر نفس تهمت میزنند و غیبت می کنند و به قولی گوشت برادرمرده خود را با ولع می خورند .

شهری که نظامی اش شهردار می شود !

مهندس برقش تاکسی دارد !

وزیر امور خارجه اش انگلیسی را با لهجه لری حرف می زند !

آدمها از دیدن پلیس می ترسند !

شهری که دل به دست آوردن سخت است و دل شکستن هنر می باشد !

شهری که در دانشگاهش فقط این را یادت می دهند که چگونه با حراست نرم صحبت کنی تا خوشش بیاید!

شهری که ملت رسانه ای دارد اما رسانه ملی ندارد

 

شهری که زبانش "پارسی" است اما می گویند "فارسی" چون زبان عربها "پ" ندارد !

شهری که من دوست دارم هوای تو را داشته باشم ، و تو هوای من را ، اما نه به معنی حمایت! به این معنی که هیچ کدام نمی خواهیم در هوای خودمان نفس بکشیم .

شهری که عبدالمالک ریگی را از هوا پایین می کشند اما دزدان چند مجسمه را نمی توانند پیدا کنند !

شهری که مرگ حق است و حق گرفتنی!

شهری که برنده یعنی کسی که کمتر از بقیه می بازد !

شهری که کف اتوبانش دست انداز دارد !

شهری که همه فکر می کنند فقط خودشان می فهمند !

شهری که مرگ بر آمریکا می گویند ولی آرزویشان این است که آمریکا را حداقل یکبار ببینند !

شهری که همه مشکل را در کس دیگر می جویند !

شهری که هنوز نفهمیدم من در آن به دنیا آمدم یا در آن مردم

هیچ نظری موجود نیست: