۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

می خواهم ازدواج کنم

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :

-         می خواهم ازدواج کنم .

پدر خوشحال شد و پرسید :

-         نام دختر چیست ؟

مرد جوان گفت :

-         نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند .

پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :

-         من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو .

مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

-         مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم .

مادرش لبخند زد و گفت :

-         نگران نباش پسرم .. تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی !


--
Mani
Iran Web Host
http://irwhost.ir

هیچ نظری موجود نیست: