۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

مَرد ؛ نر

مرد نیستم که برای خــَـر کر
​​
​د
ن یک دختر و هم آغوشی با او نقش بازی کنم…

مرد نیستم که مدام در خیابان ها به اینو آن تکه بندازم…

موهایم را زنانه نمیزنم و ابروهایم را بر نمیدارم…

لباسهای تنگ نمیپوشم که بازوهایم را برایت به نمایش بگذارم..

روی بــَدنم تَتو نمیکنم تا مــَرا شیک فرض کُنی…

من مــــَـــردم…

از آنها که همیشه ته ریش دارند…

از آنها که شلوارهای پاره پاره نمیپوشند…

از همانها که موهایشان را هزارقلم فُرم نمیدهند…

من مــــَـــردم…

از همانها که در خیابان سرشان را پایین می اندازند و راه میروند و به موزیکی که از هندزفریشان پخش میشود گوش میکنند….

از همانهایی که هنوز نان و نمک و خوبی سرشان میشود…

از همان ها که بی احترامی را استقلال نمیدانند..

من از همان هایی هستم که دیگران فکر میکنند نسلشان منقرض شده…

نه که فکر کنید مـــَــردها خیلی پاکند و پیامبر نه…

مــَردها هم نیاز های جنسی ،روحی و عاطفی دارند اما؛ مثل نـــَــرها حُـرمت شکنی کنند…

مـــَـــردها محبت را گدایی نمیکنند…

سالهاست که مــَــردها حکومتشان را رها کرده اند و آرام در گوشه ی دنج خیالشان زندگی میکنند…

آنهایی که اینروزها شیفتیشان میشوید نـــَـــرند… نــــَـــر…

مــــــَـــردانگی روح است… روحی که قدرت هایش بی انتهاست…
​​

هیچ نظری موجود نیست: