لطفا تا باز شدن كامل عكسها شكیبا باشید. در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را انتخاب نمایید.
يکي بود، يکي نبود ... وقتي فهميد دوستش داره، اونيم که بود ديگه نبود ...
دست دلم به هيچ نميرفت ... دستم را گرفتي، دلم رفت ...
بکارتي که از روحت ازاله شد، هيچ جراحي که نميتواند ترميم کند ...
گنجشکک کوچک کوچه هم با رفتنت کوچ کرد ...
از اين همخوابگي قرار بود عشق متولد شود، سقط کرديم ...
برای نجابت چشمانت ... برای پاکی قلبت ... برای صداقت حرفهایت ... برای زیبایی خیره کننده ات ...
و حتی برای موهایت ... برای لبانت ... برای اندامت ...
دیگر شعر نمیگویم ...! فقط از حماقتت مینویسم که تمام عاشقانه هایم را با لبخندی مصنوعی مسخره کردی ……
به دلتنگي هايت زياد اهميت نميدم ... اين جنس، اعلايش هم زود فاسد ميشود ...
به هيچ کس نگفته بودم، من از زندگي باردارم ...
دلم برایت تنگ نشده ... اصلا دوست ندارم ببینمت ... هیچ وقت خاطراتمان تکرار نمی شود دیگر ... هرگز . . .
اما با تمام وجود دوستت دارم ... همیشه!
پسرک ارضا شد و بيرون کشيد از رابطه ... دخترک اما باردار شده بود از خاطره ....
کلاف درهمی که مي بيني نتيجه اعتمادم بود به چشمان معصوم گربه ...
هنری که ندارم جز گلیم بافی تو پایت را دراز تر کن من ادمه اش را می بافم ....!
نه حرفی برای گفتن ... نه امیدی برای ماندن ... نه پایی برای رفتن ... نه تمایلی برای دوباره ساختن ... تو از اول هم هیچ نداشتی!
ذل زده به جاده ی نگرانی ...
چشمان منتظر پنجره هم! از نیامدنت٬ خیس شد باز ...
باران است که می بارد! مه است که گرفته ...
دلم بی چاره چه بچگانه این پنجره را دلداری میدهد!
همیشه که شاد باشی نمیشود ... همیشه که بخندی نمیشود ... حس داری ... دوست داری ... آدم است دیگر ... دلش هم گاهی میگرید ... و چشمش هم گاهی ...
کاش براي تنگي دل هم پمادي بود، ماليدني، روان کننده ...
پرسیدم : هی! فلانی! چرا همیشه با غریبه ها معاشرت میکنی؟ جواب داد : اولین باری که عاشق شدم آخرین باری بود که با یک غریبه خوابیدم!
راز دل گفتی و خاطره ساختی و بی هیچ حرفی! تمام خاطره های قبلی را پس زدی و رفت! دلم که منتظر بهانه ای بود و شروع شد! عشقی که وعده داده بودند روزگاران!
گیرم که تو عاقل ... زخم خورده ... بزرگ و پشت دست داغ کرده ... با کودک درونت چه میکنی که حریص یک لبخند بی ریاست؟
بیا و همین یک بار ... با تمام زنانه گیت مردانگی کن ...! بگو میمانم و پای حرفت ... حرف که نه! "خودت" برای همیشه بمان …
هر شب، ساعت ۱۰، به وقت "کم محلی" در ایستگاه نگاهت منتظر می نشیند دلم تا آخرین قطار بی مهری با انبوه مسافرانت جا نداشته باشد برای احساس و با سوتی کر کننده نظاره کند رفتن و رفتن عشق در تونل تاریک شهوت را و خودش را قدم بزند و برگردد به خانه ی تنهاییش مرور کند تمام این قرار عاشقانه را و مشتاقانه به انتظار بشیند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر