۱۳۹۰ بهمن ۱۳, پنجشنبه

برترین اعترافات باحال مردم



اعتراف ميکنم بچه که بودم يه بار با آجر زدم تو سر يکي از بچه هاي اقوام ,

تا ببينم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها مي چرخه يا نه!!!!!

تازه هي چند بارم پشت سر هم اين کار و کردم , چون هر چي مي زدم اتفاقي نمي

افتاد!!!!


 

اعتراف ميكنم تموم سالهاي بچگيم فكر ميكردم مامان بابام منو تو حرم_مشهد

پيدا كردن چون اولين عكسي كه از خودم دارم بغل مامانم جلو حرمه


 

اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم

سلام نوید چطوری؟

دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید

اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!

مامان گفت نوید کیه؟

گفتم: پسر آقای ...

گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده


 

چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود ... بهش اس ام اس(!) زدم

گوشیت جا گذاشتی!!!!!!!


 

بچه بودم از خواب که بیدار میشودم چشمام که قی میکرد از مامانم میپرسیدم چرا

چشمام صبح که از خواب پا میشم توش آشغاله؟ مامانم که خودش دلیلشو نمیدونست بهم

میگفت پسرم چون روزا شیطونی میکنی شبا شیطون میاد پی پی میکنه تو چشات منم یک

شب تا صبح بیدار موندم تا ببینم شیطون کی میاد برینه تو چشمام.... اسکل بودما


 

اعتراف میکنم یه روز صبح جمعه بابام اومد بالا سرم منو بیدار کنه که برم نون

بخرم منم خوابم سنگین بود ۲ بار صدام کرد بیدار نشدم بار سوم با پاش زد تو

پشتم گفت سیا توله سگ پاشو برو نون بگیر منم فکر کردم داداشم هست گفتم ***

خودت پاشو برو بگیر.......و من خیلی خجالت کشیدم


 

اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم بود

همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم از یه تخم مرغ خام آورده بودم

که بزنم بخندیم! این اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن

به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا رو

لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن

کار منه خلاصه از ته کلاس 4 5 نفر شلوغو آورد بیرون مثل سگ زدشون ولی نگفتن

کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !

وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم

سر کوچه گرفتن مث سگ زدنم !


 

در اقدامی شجاعانه اعتراف می کنم که از درس تنظیم خانواده افتادم . اونم فقط

به این خاطر که در جواب سوال احمقانه استادم که بهم گفت مگه این کلاس جای

خوابه ؟ خیلی صمیمی و خرم گفتم : بیخیال استاد . کی تا حالا 8 صبح خانوادش

تنظیم شده !!!!!! کلاس رفت رو هوا استادم منو انداخت بیرون تا کم نیاورده باشه


 

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با

دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده ...ازون روز کار من شده بود گشتن

سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟

به کودوم وسیله ها دست زد؟

بیشترم به دریچه کولر شک داشتم


 

اعتراف میکنم سر فینال جام جهانی تا لحظهای که اسپانیا گل زد فکر میکردم

اسپانیا نارنجیه، هلند آبی، گل هم که زد کلی لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو

صفحه نوشت اسپانیا ۱ - هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم


 

اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود رفتم خندون تو آشپزخونه، مامانم گفت

نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!

بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون! :دی


 

عموم می خواست وام یکی از دوستاشو جور کنه زنگ زد به رییس بانک کلی صحبت کرد

باهاش... حرفش که تموم شد اس ام اس داد به رفیقش که دهن رییس بانک رو ******

اشتباهی سند کرد واسه رییس بانکه!!!


 

یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد مدت ها دیدم و کلی ریش گذاشته

بود

با خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟

گفت پدرم فوت کرده

:l گفتم تسلیت میگم


 

چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم

حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت

کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم


 

اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه

آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه

مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه

شاهکارم معلوم شد برای خانواده :دی


 

اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق

خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون...بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی

میخوامـــت....گفتم منم همینطور....گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از

پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف

میزنه با امیر دوستش

و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم....


 

اعتراف میکنم بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تی وی رو خاموش میکردم تا

کارتون تموم نشه وبعد میومدم گریه میکردم به مادرم میگفتم کاره تو بود روشن

کردی کارتون تموم شد


 

اون زمان که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضاف

اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده جا نمیشه. درش آوردم یکمش رو خوردم

دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه

هیچ نظری موجود نیست: